ترجمه کامل شده یکی از...|محدثه فارسی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mohadeseh.f
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 1,263
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Mohadeseh.f

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/17
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,657
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام کتاب : یکی از...
نام نویسنده :Kiera Cass
مترجم : محدثه فارسی
خلاصه : دختری در عشق با شاهزاده ماکسون ... اما چه چیزی به آن خوش گذشت؟ و در مورد پدران امریکا راز و کریس؟ چه چیزی برای دیگران اتفاق می افتد ..؟ بخوانید و در ادامه متوجه خواهیدشد.
یکی از-1.jpg
 
آخرین ویرایش
امضا : Mohadeseh.f

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,219
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
38
 
  • #2
بسم تعالی
نویسنده ی عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود
خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید

مهم - قوانین بخش ترجمه| تالار ترجمه یک رمان
بعد از پنچ پست در خصوصی مدیر بخش درخواست اضافه کردن رمان در لیست زیر را ذکر کنید.
لیست رمان های در حال ترجمه
درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
تایپک اعلام پایان کار ترجمه رمان
دوستان عزیز برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر اعلام کنید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : roro nei30

Mohadeseh.f

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/17
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,657
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
فصل 1

این زمان ما در اتاق بزرگ ایستاده بودیم و درست عهدنامه دیگری زمانی که آجر از طریق پنجره پرواز کرد. Elise بلافاصله به زمین ضربه زد و شروع به خزیدن برای درب جانبی، whimpering به عنوان او رفت. Celeste یک فریاد بلند و فریاد کشید و به طرف اتاق برگشت و کمی از شیشه ای گریخت. کریس بازوی من را گرفت، من را کشید و من را در کنار او شکست داد، همانطور که ما راه خود را به خروجی گذاشتیم.

"عجله کن، خانم ها!" سیلویا گریه کرد.

در عرض چند ثانیه، نگهبانان در پنجره ها به سمت پنجره ها راندند و شلیک کردند، و وقتی که ما فرار کردیم، انفجارهای صدا در گوشم تکرار شد. این که آیا آنها با اسلحه یا سنگ آمدند، هر کسی که کوچکترین سطح ت*جاوز در دیدار کاخ را نشان می دهد، می میرد. هیچ ترسی برای این حملات وجود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/17
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,657
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
ما روی مراحل ایستادیم، شدیدا نفس می کشیدیم. او سرانجام به ما رسید، خودش را گاز گرفت.

"با عرض پوزش، خانم ها شورشیان به زودی پس از اخراج شلیک کردند. من حدس می زنم امروز به مبارزه برای مبارزه نرسیده ام. "

سیلویا، دستانش را روی لباس هایش گذاشت تا آنها را صاف کند، برای ما سخن گفت. "آیا پادشاه امن است؟ اگر نه، شما این دختران را در یک موقعیت بسیار خطرناک قرار می دهید. "

"سر گارد آن را پاک کرد. من مطمئنم اعلیحضرت

"شما برای پادشاه صحبت نمی کنید بیا، خانم ها، در حال حرکت هستند. "

"آیا شما جدی هستید؟" پرسیدم "ما هیچوقت به آنجا نمی رویم."

او با نگاهی به من ثابت کرد که ممکن است یک شورشی را در آهنگ هایش متوقف کند و دهانم را ببندم. سیلویا و من یک نوع دوستی ایجاد کرده بودیم زیرا او ناخودآگاه به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/17
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,657
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
من اینجا بودم. و گاهی اوقات متوجه نشدم چرا. Maxon هنوز هم با Kriss وقت گذراندن، حتی پس از همه او را انجام داد تا من را بماند. شورشیان بی رحمانه به ایمنی ما از خارج حمله کردند، و در داخل، کلمات یخ زده پادشاه به اعتماد به نفس من فقط آسیب دیدند. در تمام مدت، Aspen به من احتیاج داشت، یک راز که مجبور بودم نگه داشته باشم. و دوربین ها آمدند و رفتند، به قطعاتی از زندگی ما سرازیر شدند تا مردم را سرگرم کنند. من از هر زاویه ای وارد گوشه ای شدم، و از تمام چیزهایی که همیشه برای من اهمیت داشت، گم شدم.

من اشک های خشمگین را خفه کردم. من از گریه خسته شدم

در عوض من به حالت برنامه ریزی رفتم تنها راه درست برای تنظیم درست موارد، انتخاب انتخاب است.

گرچه من هنوز هم گاهی دلم برای خواستن شاهزاده سؤال شد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/17
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,657
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
من اول خودم را محکوم کردم، به مکسون فرصت شگفت زده شدن پشت لباس را داد و به اتاق من سرازیر شد. من درب را به اتاقم پشت سرم بستم و فریاد کشیدم که لباس یک نفس است.

"ماریو پرسید:" چطور؟ "عجله کرد.

"او به نظر خیره شد. همه آنها انجام دادند. "

لوسی سرحال بود و آن را برای کمک به مریم آمد. "ما آن را نگه دارید فقط راه رفتن، "او دستور داد. من همانطور که گفتم، انجام دادم "او امشب می آید؟"

"بله من مطمئن نیستم، اما او مطمئنا اینجا خواهد بود. "من در لبه تختم قرار گرفتم، دستانم را در اطرافم قرار دادم تا لباس باز از سقوط برود.

آن یک چهره غمگین را به من داد. "متاسفم که شما باید چند ساعت دیگر ناراحت باشید. من مطمئن هستم که آن را ارزش هر چند. "

من لبخند زدم، سعی کردم به نظر می رسید که من با درد به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/17
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,657
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
فصل 2

من درب های بالکن را باز کردم، اجازه می دهم که هوا اتاق من را شیرین کند. گرچه دسامبر بود، نسیم نور شد و پوستم را لرزاند. ما دیگر اجازه ندادیم دیگر بیرون برویم، نه از طرف طرفداران نگهبانان، پس باید این کار را انجام دهیم.

من در اطراف اتاق سرگردان شدم، شمع روشن كردن، تلاش كردم فضای دعوت كنم. دست اندرکاران در داخل آمدند، من از بازی خارج شدم، به تخت افتادم، یک کتاب گرفتم، لباسم را فاش کرد. چرا بله، ماکسون، این است که من همیشه وقتی که بخوانم نگاه می کنم.

"بیا،" من، به سختی به اندازه کافی بلند دادم تا شنیده شود.

Maxon وارد شد، و من به طور مرتب بالا بردن سرم را گرفتم، در حالی که او در اتاق تاریک اتاقم را بررسی کرد، به چشم هایش نگاه کرد. در نهایت او روی من تمرکز کرد، نگاهی به او کرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/17
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,657
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
"من می دانم این احمقانه است، اما خدمتکاران من امروز این عطر جدید را به من معرفی کردند. آیا این خیلی قوی است؟ "پرسیدم، گردن من را کج کرد تا بتواند نفس بکشد و نفس بکشد.

او نزدیکی آمد، بینی او ضربه نرم نرم پوست. او گفت: "نه، عزیزم، دوست داشتنی، من به منحنی که منجر به شانه من شد. سپس او را بوسید من بلعیده ام، تلاش برای تمرکز. من نیاز به یک سطح کنترل دارم.

"من خوشحالم که دوستش داری من واقعا شما را از دست دادم

احساس کردم که مار دستم را در اطرافم قرار داده و صورتم را پایین آورده ام. او وجود دارد، چشم ها به من نگاه می کنند، لب های ما از هم جدا می شوند.

"چقدر من را از دست دادی؟" او نفس می کشد.

خیره شدن او، همراه با کم بودن صدای او، چیزهای خنده دار را به دلخواه من انجام داد. "خیلی"، من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/17
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,657
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
او روی پیشانی من ضربه سختی زد. "من همیشه تعجب کرده ام که چطور می توانم ببینم که سعی می کنید." او شروع به خندیدن کرد. "متاسفم؛ من باید بروم. "حتی راه او ایستادن یک حس سرگرم کننده بود. "من صبح تو را خواهم دید."

و سپس او را ترک کرد او همین الان رفت!

من آنجا نشسته ام، کاملا مرتب شده ام. چرا در جهان فکر می کردم که می توانم آن را بکشم؟ ماکسون ممکن است همه چیز را در مورد من بداند، اما حداقل او شخصیت من را می داند - و این؟ این من نبودم

من به لباس مضحک نگاه کردیم. خیلی زیاد بود حتی سلستا اینقدر دور نبود. موهای من بیش از حد کامل بود، آرایش من خیلی سنگین بود. او می دانست که من چه می خواهم انجام دهم از دوم که از طریق درها راه می رفت. با عجله، من در اطراف اتاق رفتم، شمع ها را می شستم و تعجب می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Mohadeseh.f

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/9/17
ارسالی‌ها
1,300
پسندها
35,657
امتیازها
61,573
مدال‌ها
8
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
فصل 3

من در مورد سرگیجه آنفولانزا صحبت می کردم. یا یک سردرد ناتوان کننده. حمله وحشت واقعا، هر چیزی برای رفتن به صبحانه.

سپس من از Maxon فکر کردم و چطور او همیشه درباره چهره شجاع صحبت کرد. این یک نیروی خاص من نبود. اما اگر من دست کم پایین رفتم، اگر بتوانم فقط حضور داشته باشم، شاید او به من اعتبار بدهد.

در امیدوارم که بتوانم برخی از آنچه را که انجام می دهم پاک کنم، از خدمتکارانم خواسته ام که لباس های منحرفانه ای را که من داشتم قرار دهم. بر اساس این درخواست، آنها می دانستند که در مورد شب قبل نمی پرسند. خط گردن کمی بالاتر از آنهایی بود که ما معمولا در هوای گرم آفتابی داشتیم و آستینهایی داشتیم که نزدیک به آرنج من بود. این گلدار و شاد بود، در مقابل جلوی شب گذشته.

وقتی به داخل سالن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا