متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی مثنوی گرگ‌نامه

  • نویسنده موضوع فاطمه مقدم
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 781
  • کاربران تگ شده هیچ

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #1
637291176390240646.jpg
گر مساواتی به احکام غذاست
این‌همه تبعیض در عالم چراست؟
گر عدالت در نظام خلقت است
این چه رسم بذل رزق و نعمت است؟
از که پرسم، گرچه جای شکوه نیست
داد اگر این است پس بیداد چیست؟

#بهرام_سالکی
 
آخرین ویرایش

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #2
story-baran-12.jpg
هر دو باران خواستیم از آسمان
کز عطش آتش گرفتی کشتگان
کشت تو زان مائده سیراب شد
مزرع من غرقه‌ی سیلاب شد

#بهرام_سالکی
 

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #3
2479743.jpg
هردو در این خاک تخمی کاشتیم
چشم امیدی بدان بگماشتیم
دانه‌ی من سوخت از بخل زمین
حاصل زرع تو؟ برخیز و ببین

#بهرام_سالکی
 

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #4
cover-1x1_4.jpg
سهره‌ای پرواز کرد از آشیان
تا ز دان و توشه‌ای یابد نشان
سنگ تقدیرش به خاک انداختی
جوجه‌اش از تشنگی جان باختی

#بهرام_سالکی
 

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #5
ژست-عکس-پسر-بچه-در-طبیعت-33.jpg
کودکی ، صبحی به کاخی زاده شد
روزی‌اَش در جام زر آماده شد
دایه و مادر به گِردَش سایه‌وار
تا که ننشیند به رُخسارش غبار
گر نَم ِ اشکی ز چشمش می‌چکید
آسمان ، آهی ز دل بر می‌کشید
نیمی از عمرش گذشتی در طرب
چشم ِ اقبالش نخفتی ، روز و شب
دفتر ِ عیشش به قطر مثنوی
کآن ، کتابت شد به کاخ خسروی!
آخر از اقبال و فیروزیّ بخت
شهریاری شد ، نصیبش تاج و تخت

#بهرام_سالکی
 
آخرین ویرایش

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #6
ژست-عکس-پسر-بچه-در-طبیعت-34.jpg
کودکی دیگر ز غیظِ روزگار
زاده شد در آغُلی در شام تار
از همان آغاز صبح ِ زندگی
بر جَبینش خورد داغ ِ بندگی
خود ندیدی سفرهٔ سیری ز نان
خُشکه نانی ، مژده بودش بر دهان
رزق او اندوده با اشک و عَرق
شد کتابِ عشرتِ او یک ورق
تا که در قحطی ، شبی گشتی تلف
چون برای سَدِّ جوع ، خوردی علف

#بهرام_سالکی
 
آخرین ویرایش

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #7
unnamed-11-1.jpg
مردکی در عمر ِ نکبت‌بار ِ خویش
بوده بار ِ دیگران و یار ِ خویش
خود به عمرش قبله را نشناخته
قبله‌ای از مال دنیا ساخته
خونِ هر جُنبنده ، گشتی نوش ِ او
نعش ِ بس پیر و جوان بر دوش ِ او
خانه‌ها ویران ز شرّ او شدی
فعل ِ او ابلیس را الگو شدی
باز بینی ، کز در و بام و هوا
بر سرش نعمت همی بارد – چرا؟

#بهرام_سالکی
 
آخرین ویرایش

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #8
800x800_vcZQzaS7_2390669_1621449252329594995.jpeg
دیگری ، شام و سحر بر قبله خَم
جز به خود ، بر کس نکردستی ستم
روز و شب ، اندر پی یک لقمه نان
بس رسیده کاردش بر استخوان
در بلاها می‌کند تلقین خویش :
امتحانی باشد این ، کآمد به پیش
دل کند خوش ، هر کجا بیند بلا
کآزمونی هست این ، نفْس مرا
پس ز ناچاری دهد بر خود رجا
« بر مُقرّب بیشتر آید بلا »
کسبِ رزق ، او راست نوعی آزمون
کو نشد از عهده‌اش آید برون
پس چه حاجت ، امتحان ِ دیگری
از چنین درمانده شخص مضطری
این عجب باشد که در این آزمون
ممتحن ، از اوست تا مرفق به خون!
این همه ، توجیه « ناحقی » بود
تا دل مظلوم تو ساکن شود

#بهرام_سالکی
 
آخرین ویرایش

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #9
2140213.jpg
« سالکِ » گمره! به راه خود برو
خود نیاید این فضولی‌ها به تو!
مصلحت باشد اگر ، دَم دَرکشی
چون صلاح توست اینجا خامُشی
از پس پرده مگر داری خبر؟
می‌کشی پا از گلیمت بیشتر
تو مگر کار زمین را ساختی ؟
تا به وضع آسمان پرداختی ؟
گر چراغی در کفِ عقل تو نیست
پس در این ظلمت به جستجوی چیست؟
آدمی ، اینجاست گنگ و کور و کر
تو که هستی می‌کنی چون و مگر؟
این معمّا نیست چون بر تو عیان
پس همان بهتر که بربندی زبان
هر قدم ، صد چاه ، بنهفته به راه
هان نیفتی از سر ِ غفلت به چاه
این جهانِ ژرف با این عرض و طول
کِی به کُنه آن رسد عقل فضول؟
ما نِه‌ایم آگه ز تدبیر جهان
ما نمی‌دانیم پیدا و نهان
هر دو با پندار خود نقشی زنیم
بس دغل در کار خلقت می‌کنیم
گر یقین ِ ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

فاطمه مقدم

رو به پیشرفت
سطح
10
 
ارسالی‌ها
182
پسندها
1,151
امتیازها
6,963
مدال‌ها
11
  • نویسنده موضوع
  • #10
black-10.jpg

در به روی غمگساران بسته‌ایم
پس به مهمانی‌ّ غم بنشسته‌ایم
گرگِ غم ، ما را به نوبت می‌برد
پیش چشم ما ، یکی را می‌درد
ما چنین ، آسوده مشغول چرا
چشم ما عبرت نمی‌گیرد چرا؟
لشگر ظلمش به هر جا تاخته
از جهان ، ماتم سرایی ساخته
هر کجا ، لبخندِ بر لب دیده است
بر زوال عیش او خندیده است
کس نمی‌یابی که از غم ، زار نیست
زین همه مؤنس ،یکی غمخوار نیست
کس نمی‌پرسد ز حالِ دیگری
کو برای این سخن‌ها مشتری؟!
هر که در گردابِ اندوهی ، غریق
چشم بر ساحل ، به امّید رفیق
در مصافِ غم ، چو غافل از همیم
تک به تک ، مغلوب جنگ با غمیم
گر به دل‌هامان نباشد اتحّاد
خاکِ ما را می‌دهد گردون به باد
گر دو تَن باشند با هم یک صدا
بهتر از صد تَن و دلهاشان جدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا