- تاریخ ثبتنام
- 15/5/22
- ارسالیها
- 321
- پسندها
- 5,460
- امتیازها
- 21,133
- مدالها
- 16
سطح
13
- نویسنده موضوع
- #31
بخش چهاردهم: بیدار شدن
زمانی گذشت—یا شاید گذر نکرد. در آن خلأ که مایکل درون خودش افتاده بود، همهچیز بیوزن بود: ترس، خاطره، حتی هویت. او دیگر صدایی برای نامیدن خودش نداشت. فقط حس بود. فقط بودنِ محض. نه شکل، نه صدا، نه امید.
تا اینکه…
نوری نامرئی، آهسته در آن تاریکی شکافت.
اما نه نوری برای دیدن، بلکه نوری برای فهمیدن.
صدایی در دلش طنین انداخت. نه از بیرون، نه از ذهن—بلکه از درون تمام چیزهایی که بوده، نیست، و شاید بشه.
ـ «مایکل، حالا وقتشه برگردی. نه چون آمادهای. بلکه چون دیگه لازم نیست آماده باشی.»
چشم گشود.
نه با پلک، بلکه با ادراک.
نه در جایی دیگر، بلکه در خودش.
او حالا روی زمینی ایستاده بود که با هر نفسش شکل میگرفت. آسمان، خاک، رنگ و بو، از خودش زاده میشدند.
مایکل دیگر دنبال...
زمانی گذشت—یا شاید گذر نکرد. در آن خلأ که مایکل درون خودش افتاده بود، همهچیز بیوزن بود: ترس، خاطره، حتی هویت. او دیگر صدایی برای نامیدن خودش نداشت. فقط حس بود. فقط بودنِ محض. نه شکل، نه صدا، نه امید.
تا اینکه…
نوری نامرئی، آهسته در آن تاریکی شکافت.
اما نه نوری برای دیدن، بلکه نوری برای فهمیدن.
صدایی در دلش طنین انداخت. نه از بیرون، نه از ذهن—بلکه از درون تمام چیزهایی که بوده، نیست، و شاید بشه.
ـ «مایکل، حالا وقتشه برگردی. نه چون آمادهای. بلکه چون دیگه لازم نیست آماده باشی.»
چشم گشود.
نه با پلک، بلکه با ادراک.
نه در جایی دیگر، بلکه در خودش.
او حالا روی زمینی ایستاده بود که با هر نفسش شکل میگرفت. آسمان، خاک، رنگ و بو، از خودش زاده میشدند.
مایکل دیگر دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.