گفتمان‌آزاد گفتمان آزاد رمان شاخسار بید | فاطمه فاطمی نویسنده انجمن یک رمان

[FATEME078❁]

عنوان: شاخسار بید
نویسنده: فاطمه فاطمی
ژانر: #اجتماعی #درام

خلاصه : پروا شرافت، دختری که پیش از چشیدن طعم جوانی، تبدیل به مادری تنها می‌شود؛ پس از بیرون آمدن از کنجِ عزلت خود، انگشت اتهام و نگاهِ مغروقِ ترحم دیگران را سوی خود می‌بیند. او از دیار خود دل کنده و همراه دخترش از زبانِ تلخ مردم می‌گریزد. شاخسارِ بید، زندگی مملو افت و خیز این مادر و دختر را در طول بیست سال به تصویر می‌کشد.
شاخسار بید​

 

[Mahdiye sajdeh]

من این رمان جدیدتون رو تا اخر هستم و ازالان باید بگم پارتایی حه گذاشتین خیلی خوب بود واقعا قلمتون حرف نداره

 

[FATEME078❁]

من این رمان جدیدتون رو تا اخر هستم و ازالان باید بگم پارتایی حه گذاشتین خیلی خوب بود واقعا قلمتون حرف نداره

سلام مهدیه عزیزم، بودنت باعث افتخاره. لطف داری به من، امیدوارم تا آخر هم رضایت‌بخش باشه برات.

 

[Violinist cat❁]

سلام به فوق‌العاده‌ترین آدم دنیا
شاخسار رو دوباره از اول خوندم که بتونم نظرمو راجع بهش بگم
اول بذار چندتا از قسمتا رو نقل قول کنم
-‌ ولی تو قشنگ‌تر بودی!
-‌ پس اون موقع‌ها من رو قشنگ می‌دیدی، بابا!
این دیالوگ‌ها واقعا پتانسیل اینو داشت که بشینی گریه کنی، وقتی خوندمش خیلی برام عمیق به نظر اومد
حالش را چون شال‌گردنی به گذشته می‌بافد.
این‌جا هم که دل ما رو مثل یخ آب کردی و گفتی من خیلی قشنگ می‌نویسم. این مونولوگ دقیقا انگار داره همین جمله رو میگه (زیادی خلاقانه‌ست)

هنوز عادات پدرش را از خاطر نبرده است؛ همان‌طور‌ که به خوبی به یاد دارد که میثاق از رنگ صورتی بیزار است و او نباید‌...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[FATEME078❁]

سلام به فوق‌العاده‌ترین آدم دنیا
شاخسار رو دوباره از اول خوندم که بتونم نظرمو راجع بهش بگم
اول بذار چندتا از قسمتا رو نقل قول کنم
-‌ ولی تو قشنگ‌تر بودی!
-‌ پس اون موقع‌ها من رو قشنگ می‌دیدی، بابا!
این دیالوگ‌ها واقعا پتانسیل اینو داشت که بشینی گریه کنی، وقتی خوندمش خیلی برام عمیق به نظر اومد
حالش را چون شال‌گردنی به گذشته می‌بافد.
این‌جا هم که دل ما رو مثل یخ آب کردی و گفتی من خیلی قشنگ می‌نویسم. این مونولوگ دقیقا انگار داره همین جمله رو میگه (زیادی خلاقانه‌ست)

هنوز عادات پدرش را از خاطر نبرده است؛ همان‌طور‌ که به خوبی به یاد...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Narges Movahedi]

سلام و...
اصلا نمی‌دونم چی بگم. چون اگه یه پارت دیگه می‌خوندم چشم‌هام میزد بیرون!
خیلی، یعنی زیاد خیلی قشنگ می‌نویسی.
و من موندم، بابت قشنگ نوشتنت ذوق کنم یا داستان قشنگت؟
خیلی دوسش دارم... .
تا تهش دنبالش میکنم. و امیدوارم خیلی طولانی باشه!

 

[FATEME078❁]

سلام و...
اصلا نمی‌دونم چی بگم. چون اگه یه پارت دیگه می‌خوندم چشم‌هام میزد بیرون!
خیلی، یعنی زیاد خیلی قشنگ می‌نویسی.
و من موندم، بابت قشنگ نوشتنت ذوق کنم یا داستان قشنگت؟
خیلی دوسش دارم... .
تا تهش دنبالش میکنم. و امیدوارم خیلی طولانی باشه!

سلام عزیز دل، نظر لطفته. خیلی خوشحالم که دوستش داشتی.
باعث افتخاره‌. امیدوار باش، چون بسی طولانیه.

 

[Rahel.]

قلم تو یه عطر مخصوص داره فاطمه
ادم رو م**س.ت خودش میکنه
و من هر وقت یه رمان از تو می‌خونم دلم می‌خواد تک به تک کلمات رو بغل کنم.
تو این روزا فقط نوشتن و خوندنه که حالم رو خوب میکنه
بعد از خوندن قصه تو، من یه مدهوش خوشحالم.

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[FATEME078❁]

قلم تو یه عطر مخصوص داره فاطمه
ادم رو م**س.ت خودش میکنه
و من هر وقت یه رمان از تو می‌خونم دلم می‌خواد تک به تک کلمات رو بغل کنم.
تو این روزا فقط نوشتن و خوندنه که حالم رو خوب میکنه
بعد از خوندن قصه تو، من یه مدهوش خوشحالم.

راحله عزیزم، منم مثل تو به خوندن و نوشتن پناه آوردم... به امید روزی که حال خوب‌مون وابسته به چیزای دیگه‌ای هم باشه.
باعث افتخار من، پروا، میثاق، مانلیه که تو خواننده قصه‌مونی. و ممنونم بابت لطفی که به ما داری.

 

[Violinist cat❁]

من و کلمات سحرآمیزم اومدیم دوباره
یه خرده از شاخسار عقب مونده بودم که بدو بدو خودمو رسوندم و باورت میشه از اول نشستم خوندمش؟ وای فاطمه، من نبودم قشنگ‌تر می‌نویسی و دوباره من با خودم گفتم دیگه از این بهتر نمی‌تونه و تو نشون دادی که چرا می‌تونم!
موقع خوندن این پارت‌ها یه لحظه حس کردم تمام غم‌های عالم رو توی چمدون ریختم و دارم با یه چمدون سنگین که به زور روی زمین می‌کشم از شهر مه‌زده‌ی شاخسار عبور می‌کنم.
بخوام تعبیرمو برات کالبدشکافی کنم این‌طوریه که من می‌دونم این داستان غم داره، تراژدیه، حس کردم غمشو، فهمیدم ولی داستانو هنوز در ابهام نگه داشتی. من دارم با چشمای بسته توی دنیای شاخسار راه میرم؛ یه همچین حالیه
موقع خوندنش می‌فهمم که دارم اندوه رو حمل می‌کنم ولی نمی‌فهمم چرا
تا...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.