متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار ادگار آلن پو

  • نویسنده موضوع بابای دخترش
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 313
  • کاربران تگ شده هیچ

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #1
How often we forget all time, when lone
Admiring Nature's universal throne;
Her woods - her winds - her mountains - the intense
Reply of Hers to Our intelligence!
I.
In youth I have known one with whom the Earth
In secret communing held - as he with it
In daylight, and in beauty, from his birth:
Whose fervid, flickering torch of life was lit
From the sun and stars, whence he had drawn forth
A passionate light - such for his spirit was fit -
And yet that spirit knew - not in the hour
Of its own fervour - what had o'er it power.
II.
Perhaps it may be that my mind is wrought
To a fever by the moonbeam that hangs o'er
But I will half believe that wild...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #2
Oh! that my young life were a lasting dream!
My spirit not awakening, till the beam
Of an Eternity should bring the morrow.
Yes! tho' that long dream were of hopeless sorrow
'Twere better than the cold reality
Of waking life, to him whose heart must be
And hath been still, upon the lovely earth
A chaos of deep passion, from his birth.
But should it be- that dream eternally
Continuing- as dreams have been to me
In my young boyhood- should it thus be given
'Twere folly still to hope for higher Heaven.
For I have revell'd, when the sun was bright
I' the summer sky, in dreams of living light
And loveliness,- have left my very heart
In climes of my imagining, apart
From...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #3
The only king by right divine
Is Ellen King, and were she mine
I'd strive for liberty no more
But hug the glorious chains I wore.
Her bosom is an ivory throne
Where tyrant virtue reigns alone;
No subject vice dare interfere
To check the power that governs here.
O! would she deign to rule my fate
I'd worship Kings and kingly state
And hold this maxim all life long
The King my King can do no wrong.

تنها پادشاه به حق الهی
الن کینگ است و مال من بود
من دیگر برای آزادی تلاش نمی کنم
اما زنجیر باشکوهی را که پوشیده بودم در آغوش بگیر.
سینه او یک تخت عاج است
جایی که فضیلت ظالم به تنهایی حاکم است.
هیچ معاون موضوعی جرات دخالت ندارد
برای بررسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #4
Sancta Maria! turn thine eyes -
Upon the sinner's sacrifice
Of fervent prayer and humble love
From thy holy throne above.
At morn - at noon - at twilight dim -
Maria! thou hast heard my hymn!
In joy and wo - in good and ill -
Mother of God, be with me still!
When the Hours flew brightly by
And not a cloud obscured the sky
My soul, lest it should truant be
Thy grace did guide to thine and thee;
Now, when storms of Fate o'ercast
Darkly my Present and my Past
Let my Future radiant shine
With sweet hopes of thee and thine!

سانتا ماریا! چشمانت را بگردان -
بر قربانی گناهکار
از دعای پرشور و محبت فروتنانه
از عرش مقدس تو در بالا.
صبح - ظهر -...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #5
In spring of youth it was my lot
To haunt of the wide world a spot
The which I could not love the less
So lovely was the loneliness
Of a wild lake, with black rock bound
And the tall pines that towered around.
But when the Night had thrown her pall
Upon that spot, as upon all
And the mystic wind went by
Murmuring in melody
Then ah then I would awake
To the terror of the lone lake.
Yet that terror was not fright
But a tremulous delight
A feeling not the jewelled mine
Could teach or bribe me to define
Nor Love although the Love were thine.
Death was in that poisonous wave
And in its gulf a fitting grave
For him who thence could solace bring
To his lone imagining
Whose...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #6
The noblest name in Allegory's page
The hand that traced inexorable rage;
A pleasing moralist whose page refined
Displays the deepest knowledge of the mind;
A tender poet of a foreign tongue
(Indited in the language that he sung.)
A bard of brilliant but unlicensed page
At once the shame and glory of our age
The prince of harmony and stirling sense
The ancient dramatist of eminence
The bard that paints imagination's powers
And him whose song revives departed hours
Once more an ancient tragic bard recall
In boldness of design surpassing all.
These names when rightly read, a name [make] known
Which gathers all their glories in its own.

شریف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #7
'Twas noontide of summer
And mid-time of night;
And stars, in their orbits
Shone pale, thro' the light
Of the brighter, cold moon
'Mid planets her slaves
Herself in the Heavens
Her beam on the waves.
I gazed awhile
On her cold smile;
Too coldtoo cold for me
There pass'd, as a shroud
A fleecy cloud
And I turned away to thee
Proud Evening Star
In thy glory afar
And dearer thy beam shall be;
For joy to my heart
Is the proud part
Thou bearest in Heaven at night
And more I admire
Thy distant fire
Than that colder, lowly light.

ظهر تابستان بود
و نیمه شب؛
و ستاره ها در مدارشان
در نور، رنگ پریده می درخشید
از ماه روشن تر و سرد
سیاره های میانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بابای دخترش

کاربر فعال
سطح
39
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
44,657
امتیازها
60,573
مدال‌ها
33
  • نویسنده موضوع
  • #8
Fair river! in thy bright, clear flow
Of crystal, wandering water
Thou art an emblem of the glow
Of beauty- the unhidden heart-
The playful maziness of art
In old Alberto's daughter;
But when within thy wave she looks-
Which glistens then, and trembles-
Why, then, the prettiest of brooks
Her worshipper resembles;
For in his heart, as in thy stream
Her image deeply lies-
His heart which trembles at the beam
Of her soul-searching eyes.

رودخانه منصفانه! در جریان روشن و روشن تو
از کریستال، آب سرگردان
تو نمادی از درخشش هستی
از زیبایی - قلب پنهان -
پیچ و خم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

آبی پَرَست؛

هنرمند انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,475
پسندها
34,121
امتیازها
64,873
مدال‌ها
43
  • #9
تنها

از دوران کودکی مانند آنچه دیگران بودند، نبودم.
مانند آنچه دیگران می‌دیدند، ندیدم.
نمی‌توانستم شور و شوقم را از یک چشمه بگیرم.
غم خود را از یک منشاء نگرفته‌ام
نمی‌توانم قلبم را بیدار کنم
که از نوای یکسانی لذت ببرد
و هرچه عشق ورزیدم، به تنهایی بود.
سپس، در کودکیم، در سپیده دم یک زندگی پرتلاطم
از عمق هرچه خیر و شر است ،
معمایی سربرآورد که مرا بی حرکت نگاه می‌دارد.
از سیل یا از چشمه
از صخره‌ی سرخ رنگ کوه
از خورشیدی غلتان ، که با رنگ زرد و طلاییش به دور من می‌چرخد.
از برق آسمان ، هنگامی که از کنارم پرواز می‌کند.
از رعد و طوفان
و از ابری که در نظرم
هنگامی که بقیه‌ی آسمان آبی رنگ است
به شکل دیو درآمده است.
 
امضا : آبی پَرَست؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raaz6771

آبی پَرَست؛

هنرمند انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,475
پسندها
34,121
امتیازها
64,873
مدال‌ها
43
  • #10
آیا سراسر زندگانی‌ یک رویاست؟

بوسه بر پیشانیت می‌نهم
در این واپسین دیدار
بگذار اقرار کنم :
حق با تو بود که پنداشتی
زندگانیم رویایی بیش نیست
با این وجود گر روز یا شبی
چه در خیال ، چه در هیچ
امید رخت بربندد
پنداری که چیز کمی از دست داده‌ایم ؟
گر اینگونه باشد
سراسر زندگانی رویایی بیش نیست

در میان خروش امواج مشوش ساحل ایستاده‌ام
دانه های زرین شن در دستانم
چه حقیر
از میان انگشتانم سر می‌خورند
خدایا ! مرا توان آن نیست که محکم‌تر در دست گیرمشان ؟
یا تنها یکی از آنها را از چنگال موجی سفاک برهانم ؟
آیا سراسر زندگانی
تنها یک رویاست ؟
 
امضا : آبی پَرَست؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raaz6771

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا