متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دلنوشته‌ غیرپارسی مجموعه دلنوشته‌های der Mitschuldige (هم‌گناه) | Armita.sh کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Armita.sh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 241
  • کاربران تگ شده هیچ

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,267
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
:Name herz geschriebe
Der Mitschuldige
:Autor
Armita.sh
:Einführung​
Unser Schweigen ist verboten;
Wenn wir wissen,
dass wir an ihrer Zerstörung mitschuldig sind​

نام دلنوشته:
هم‌گناه
نویسنده:
Armita.sh
مقدمه:
سکوتمان حرام است؛
وقتی می‌دانیم که در ویرانی‌هایشان،
ما نیز هم‌گناهیم... .​
 

Negar-

مدیر بازنشسته
سطح
35
 
ارسالی‌ها
4,131
پسندها
36,399
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
a42826_24585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های غیرپارسی کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.


" قوانین بخش دلنوشته‌های غیرپارسی کاربران"

پس از گذاشتن اولین پست می‌توانید گفتمان آزاد ایجاد کنید....
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Negar-

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,267
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
Wem soll ich es sagen?
Was kann ich sagen Wenn
:mein Gewissen mich anschreit
"Es ist alles deine Schuld"
"Du hast es ruiniert"​

از که بگویم؟
چه بگویم؟
وقتی وجدانم بر سرم فریاد می‌زند:
«همه‌اش تقصیر توست»
«تو ویرانش کردی»​
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,267
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
Wollte ich etwas tun?
Ich wollte nicht könnte ich irgendetwas tun Ich konnte nicht Ich habe eine Sünde begangen,
ohne es zu wollen; Die Sünde,
einen Mann zu lieben...​

می‌خواستم کاری بکنم؟ نمی‌خواستم!
می‌توانستم کاری بکنم؟ نمی‌توانستم!
من بی‌آنکه بخواهم و بتوانم؛
مرتکب گناه شده‌ام.
گناه عاشق کردن یک مرد... .​
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,267
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
Warum habe ich nicht verstanden, warum dein Blick am selben Tag zitterte, als mein Blick in deine Augen geheftet war? Warum habe ich nichts aus deinen Augen gelesen? Damit ich nicht die Asche deiner Liebe verbrenne?​

چرا همان روزی که نگاهم در چشمانت قفل شد، نفهمیدم چرا نگاهت می‌لرزد؟
چرا از نگاهت چیزی را نخواندم؟
تا خاکستر عشقت را آتش نزنم؟​
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,267
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
Ich weiß, du kannst nicht mehr lächeln...
Ich weiß, was für einen schweren Groll du hinter jedem Wort hegst...
Ich weiß auch, dass du nur wegen deiner schlechten Situation weinen solltest​

می‌دانم دیگر نمی‌توانی لبخند بزنی... .
می‌دانم پشت هر کلمه‌ی چه بغض سنگینی را نگه می‌داری... .
این را هم می‌دانم که تنها برای حال بَدَت؛
باید گریست... .​
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,267
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
Jene regnerische Nacht, als ich deine halbherzigen Schritte sah;
Es ist, als hätte Gott mir die Atmung genommen; Aber nicht wie du! Du weißt,
dass dein Schmerz Liebe ist, ich weiß nicht einmal, worüber ich mich aufrege ...​

آن شب بارانی که قدم‌های نیمه‌جانت را دیدم.
گویی خداوند نفس کشیدن را از من هم سلب کرده است؛ اما نه مانند تو!
تو می‌دانی که دردت عاشقی‌ست،
من حتی نمی‌دانم از چه رنجیده‌ام... .​
 

Armita.sh

پرسنل مدیریت
مدیر تالار تیزر رمان
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,408
پسندها
20,267
امتیازها
46,373
مدال‌ها
42
سن
15
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
Warum sind Parfüme so grausam?
Warum wollen sie mich töten, indem sie Erinnerungen mitbringen?
Was habe ich mit den Erinnerungen gemacht, die jetzt in meinem verwirrten Kopf verstreut sind?​

چرا عطرها آنقدر بی‌رحم شده‌اند؟
چرا با آوردن خاطرات می‌خواهند؛
مرا بُکشند؟
مگر من با آن خاطره‌سازها چه کرده‌ام
که حال چنین بر روی سر مشوشم،
آوار شده‌اند؟​
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا