متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه پشت زخم‌های تو | پریا علوی کاربر انجمن یک رمان

پریا علوی

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
160
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #11
مارچ

گمانم فلسفه‌ی بوسه را فهمیدم. شمارش دوستت دارم‌هایی که برایش نوشته‌ام یا به گوشش گفته‌ام؛ از توانم خارج شده اما عمیق‌ترین دوستت دارم‌هایی که یک‌باره درون مغزم شکل می‌گیرند و درونم را آشوب می‌کنند یا همانجا می‌مانند یا آنقدر آرام زمزمه می‌شوند که به گوشش نمی‌رسند.
بوسه می‌آید تا دوستت دارم‌هایی که اعماق مغز محبوس شده‌اند را بیرون بکشد و به او برساند.
شاید برای همین است که قهر و دوری کشنده‌اند. آن‌قدر ذهنت از دوستت‌ دارم‌های ناگفته پر می‌شود که بوسه شدت می‌گیرد و آن‌قدر مکش پیدا می‌کند که ناگهان صدای شکسته شدن جمجمه‌ات را می‌شنوی و حس می‌کنی که استخوان‌های شکسته‌ات درون مغزت فرو رفته‌اند. دیگر اگر بخواهی هم نمی‌توانی چشمانت را باز کنی چون استخوان‌هایت هرلحظه خوردتر و نرم‌تر می‌شوند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پریا علوی

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
160
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #12
بهترین

هیچ‌وقت بهترین نبودم. به فرض یکی دو بار بالاترین نمره کلاس را آورده‌باشم یا در گروه تئاتر بهترین دیالوگ‌خوان بوده‌باشم اما همه می‌دانیم جدا از ویژگی‌های منحصربه‌فردی که می‌گویند هر آدمی دارد و در همین دنیایی که می‌شناسیم؛ می‌توان گفت اگر حافظه‌ام خوب است؛ خوش‌حافظه‌تر از من هم هست. اگر می‌نویسم؛ خوش‌قلم‌تر از من هم هست.
بالاخره دنیای بزرگیست دیگر. کلی آدم هم زیر و بالایش را پر کرده‌اند. برای من که امکان "ترین" شدن در این دنیا زیادی دور از ذهن هست. هرچند درمورد دوست داشتنت همه‌چیز فرق می‌کند. می‌خواهم باور داشته‌باشم که در آن زمینه بهترینم... که البته همین الان مادرت به یادم آمد. خانواده‌ات.
قبل از اینکه ذهنم سمت عزیزانت برود؛ یک لحظه فکر کردم چون در دوست داشتن "تو" بهترینم؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پریا علوی

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
160
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #13
داگو

اونجا دو تا سگ بود. اونجا یعنی کنار انبوه گل‌خونه‌هایی که دم غروب بهش سر زده بودیم. دو تا سگ هم یعنی یه سگ حنایی پا کوتاه که وقتی وارد شدیم مدام بهمون پارس می‌کرد و با نخ شیرینی بسته شده بود، جوری که با یکم تقلا راحت خودش رو آزاد می‌کرد. سگ دیگه اما بزرگ بود. وقتی دیدیمش باوقار ایستاده بود، در حالی که با زنجیر بسته شده بود. پارس نمی‌کرد. فقط گوش‌هاش رو بلند کرده بود و زیر چشمی نگاهی بهمون انداخت.
رفتیم توی گلخونه‌ها یه دور زدیم و برگشتیم. سگ کوچیکه خودش رو آزاد کرده بود و اومده بود پیش سگ بزرگه. انگار که داشتن با هم بازی می‌کردن بعد شروع کردن به گاز گرفتن هم. اولاش آروم بود بعد یهو خشن شد و قاعدتا زور بزرگه بیشتر می‌رسید.
کوچیکه انگار که شکست خورده بود رفت اون سمت‌تر تا پیش چندتا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پریا علوی

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
160
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #14
روتین مردانه

شنبه:

صبح که خواستم آلارم گوشیم رو خاموش کنم، دستم به قاب عکس همسرم خورد و وقتی افتاد، شیشه‌‌اش شکست. با اینکه دیروز با کلی شوق و ذوق قاب رو خریده بود؛ زیاد خودم رو بابتش نگران نکردم، چون می‌دونستم چیزی بهم نمی‌گه.
قبل ترک کردن خونه، شیشه‌ خورده‌ها رو از روی زمین و لیوان رژ لبی شده‌ی همسرم رو از روی میز آینه‌اش جمع کردم و بعد به سمت محل کارم رفتم. چون دیرم شده بود نتونستم توی مسیر از کافه همیشگی قهوه و دونات بگیرم. کافه دنج و باکیفیتیه. یکی از مهم‌ترین دلایلی که با همسرم تصمیم گرفتیم این خونه رو بگیریم، نزدیک بودن به همین کافه بود. اولین بار اونجا آشنا شده بودیم.
توی محل کارم اتفاقی نیفتاد، فقط دیدم سارا موهاش رو شرابی رنگ کرده و وقتی ازش تعریف کردم، محکم بغلم کرد.
بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پریا علوی

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
160
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #15
ادامه روتین مردانه:

یکشنبه:

با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. سارا بود. با صدای لوس بهم گفت توی مسیر محل کار، برای اون هم بستنی بخرم. خندیدم و قبول کردم.
به محض قطع شدن تماسش، آلارم گوشیم هم خورد. مثل هر روز لیوان رژ لبی شده همسرم رو از روی میز آینه‌اش برداشتم و با خودم به آشپزخونه بردم. هر روز هم یه رنگ رژ لب جدید استفاده می‌کرد.
توی مسیر فراموشم شد که بستنی بخرم، برای همین سارا بعد کلی مشت زدن بهم مجبورم کرد بعد کار ببرمش بیرون شهر و یه بستنی حسابی بهش بدم.
بعد از بستنی هم نهار خوردیم و نتونستم به کافه برم. سارا تا آخر شب با وجود سرما بیرون نگهمون داشت. امیدوارم سرما نخورم.

دوشنبه:

از خواب که بیدار شدم کمی گلو درد داشتم، برای همین لیوان جدیدا رژ لبی شده‌ی همسرم رو برداشتم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پریا علوی

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
160
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #16
ادامه روتین مردانه:

سه‌‌شنبه:

صدای زنگ آلارم، بیدار شدن، لیوان رژ لبی همسرم، خوردن صبحانه برای اولین بار در هفته، محل کار
بعد از کار هم به همسرم پیام دادم: دوستت دارم دوست قدیمی، دلم برات تنگ شده. میای امروز نهار رو با هم باشیم؟
پیام داد از پیامم متشکره اما کارش بیشتر طول می‌کشه و تا عصر باید بمونه.
هیچکس توی کافه همیشگی نبود. نهارم رو به تنهایی کنار پنجره خوردم و بلافاصله به خونه رفتم.

چهارشنبه:

همون کارهای همیشگی و جاهای همیشگی تنها تفاوتش این بود که وقتی به کافه رسیدم، دیدم مردی با سماجت از دختری با لباس بنفش می‌خواد که اجازه بده باهاش پشت میز کنار پنجره بشینه. وقتی دختر بعد از چند بار نه گفتن صورتش رو برگردوند، عصبانی شدم و از مرد خواستم بره. در ادامه هم همون‌طور که احتمالا حدس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پریا علوی

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
31
پسندها
160
امتیازها
490
مدال‌ها
2
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #17
ادامه روتین مردانه:

پنجشنبه:

نیمه شب کابوس از خواب پروندم. نفس نفس زدنم با چرخیدن و دیدن صورت همسرم که به سمتم خوابیده بود، قطع شد. دستم رو توی موهاش فرو بردم و آروم شدم، بعد تونستم برگردم و دوباره به خواب برم.
وقتی دوباره با آلارم بیدار شدم سرم به دوران افتاده بود و درد می‌کرد. رفتم و آبی به صورتم زدم. به اتاق که برگشتم نگاهم به لیوان همسرم افتاد.
چه روتین منظمی داشت. هر روز صبح خیلی زود بیدار می‌شد. به پارک نزدیک خونه می‌رفت و می‌دوید. برمی‌گشت. دوش می‌گرفت. بعد از دوش به آشپزخونه می‌رفت، توی لیوان سفیدش آب‌لیمو می‌چکوند، یک قاشق عسل و آب بهش اضافه می‌کرد، بعد می‌اومد توی اتاق و آرایش می‌کرد تا عسل توی شربتش باز بشه. بعد تموم شدن آرایش و حاضر شدنش، شربت رو می‌خورد و لیوانش رو
برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا