ایران سفرنامه

  • نویسنده موضوع Rigina
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 206
  • کاربران تگ شده هیچ

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,422
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسم تعاليــ

درود خدمت يك رماني هاي عزيز
در خدمت شما هستيم با يك تايپيك خواندني و جذاب. در اين تايپيك قرار است سفرنامه هايي از افرادي گذاشته شود كه اميدواريم با خواندن انها لذت ببريد

با تشكر
|مديريت تالار گردشگري|

سرپرست: NASTrr ریسمان رقص
همكار: Thv 吉诺的
 

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,422
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #2

«من برمی‌گردم زیبا» از مرجان ریاحی

این اثر از سفر به شهر سن میگل د آلنده نوشته شده است.

سفرهای طولانی و بین قاره‌ای معمولا در بالای فهرست آرزوهای عاشقان سفر و ماجراجویی قرار می‌گیرند. ولی اگر مسافری مثل من مشکل دیسک گردن و کمر داشته باشد، یعنی یکی از مزمن‌ترین و ول‌نکن‌ترین بیماری‌هایی که یک عاشق سفر می تواند به آن دچار شود، داستان کمی فرق می‌کند. وقتی به خاطر شرایط کاری مجبور شوی سه روز کامل را برای رفتن از این سر تا آن سر دنیا طی کنی و بین خطوط هواپیمایی مختلف و وسط آسمان و زمین با کوله لپ تاپ و کیف دستی و… سرگردان باشی، سفرت به غیر از ماجراجویی به جان‌سختی هم نیاز دارد؛ خصوصیتی که به‌وفور در من وجود دارد.

سفر من به شهر سن میگل د آلنده که بخشی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,422
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
در میان شلوغ‌کاری بچه‌های داوطلب که از حیوانات میزبان ها تعریف می‌کردند، چیزی به ذهنم رسید: دروغ رهایی‌بخش. گفتم من به سگ و گربه آلرژی دارم و ترجیح می‌دهم در خانه یک خانم مهمان باشم. با تاسف گفتند همچین چیزی غیرممکن است چون اکثر داوطلب‌ها آقا هستند و خانم‌ها همگی حیوان خانگی دارند. فقط مادربزرگ یکی از بچه‌های داوطلب می‌ماند که انگلیسی بلد نیست و یک خانه قدیمی دارد و تنها گزینه است. من با آغوش باز رفتن به خانه مادربزرگ را پذیرفتم و چند دقیقه بعد روی تخت اتاقم در خانه قدیمی مادربزرگ به عمیق‌ترین خواب جهان فرو رفتم؛ خوابی که فقط بوی نان تازه و قهوه دم‌کرده می‌توانست تمامش کند.

مادربزرگ سبزه و تپل مهربان بود. چشم‌های نافذ بادامی مشکی داشت، با پوستی به رنگ آبنوس. پیراهن راحتی‌هایی که در خانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,422
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
درسن میگل د آلنده حقایق جدیدی هم برایم رونمایی شد. آن‌جا بود که بعد از یک عمر فهمیدم ساندویچ‌های موسوم به «مکزیکی» در ایران اصلا غذای مکزیکی نیستند و ذرت مکزیکی‌هایی که در لیوان با قارچ و پنیر به خورد ما می‌دهند، در مکزیک وجود خارجی ندارد. مکزیکی‌ها بلال کامل یا تکه‌تکه شده را با چوب آب‌پز می‌کنند، در کره و لیموترش و سس مایونز می‌خوابانند و رویش پودر فلفل قرمز می‌پاشند؛ ترکیبی چرب و نرم و خوشمزه که اگر بخواهی با ذرت مکزیکی‌های کنسروی که در ایران می‌فروشند، قیاسش کنی بیشتر شبیه حرف در آوردن برای ذرت مکزیکی واقعی است.

در سن میگل با خوشمزه‌ترین غذاهای خیابانی جهان آشنا شدم و فهمیدم هیچ کجای دنیا نمی‌توان مرغ به خوشمزگی مکزیک پیدا کرد و از همه مهم‌تر، ترشی هالوپینو با طعم واقعی را کشف کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,422
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
فردا صبح با بوی قوی قهوه و شیرینی تازه از فر درآمده از خواب بلند شدم. واقعا دلم می‌خواست وقت بیشتری را با مادربزرگ بگذرانم. این بود که یک جعبه سوهان حاج حسین و پسران بهش سوغاتی دادم و در حالی که هر دو در آشپزخانه سوهان حاج حسین را با قهوه دمی مکزیکی می‌خوردیم شروع کردیم به فارسی و مکزیکی درددل کردیم. هر از گاهی هم در لپ‌تاپ با گوگل ترنسلیت جملاتی را ترجمه می‌کردیم و بهتر می‌فهمیدیم چه می‌گوییم.

فهمیدم پیرزن سال‌هاست که شوهرش را از دست داده و تفریحش دیدن سریال‌های کلمبیایی و گاهی آمریکایی است. دخترش طلاق گرفته، شیرینی‌پز است و سرطان سینه دارد ولی باید هزینه‌های بزرگ کردن بچه‌هایش را به تنهایی بدهد.

شیرینی‌های داغ هر روز صبح از آشپزخانه دختر مادربزرگ می‌آید و نوه‌اش آرزو دارد اسپانیا را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,422
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #6

سفرنامه کربلا: اولین دیدار

اینجا سرزمینِ قلب من است؛ جایی که شوق تپیدن به خود می‌گیرد و مرا از حادثه‌های روزگارانِ این عالم دور می‌کند.

سرزمینی که دیدار و در آغوش فشردنش آرزوی سالیان دراز عمرم بود و خدا می‌داند این انتظار چه اندازه سخت و جانکاه بود…

برای منی که هرلحظه و ثانیه از زندگانی‌ام را به عشق او می‌گذراندم، ندیدن خانه‌اش و دوری‌ام از خودِ او ناکامی‌بزرگی بود. اما شد آنچه که درپی‌اش بودم و برایش روز و شب له‌له می‌زدم. بی هیچ سرمایه‌ای، خالی از دار دنیا و با حسابی خالی از پول دعوت شدم.

چه بگویم از اضطراب جانکاه و کابوس نرسیدنم تا روز پرواز؟ گویی از زمانی که خبر وصالم به معشوق تایید شده بود، دلهره نرسیدن‌های دوباره و تلخ‌کامی‌های دوری‌ام از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,422
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
فصل دوم

صدای آرام مهماندار هواپیما دیگر برایم آهنگی دل‌پذیر و روح‌بخش بود. تک‌تک کلماتی که طوطی‌وار به زبان می‌آورد، حکم نواهنگی را داشت که هرشب در فراق یارم گوش می‌دادم. کلماتی که در باورم نمی‌گنجید روزی با گوش‌های خودم بی‌هیچ واسطه‌ای بشنوم.

ساعتی نگذشت که وارد حریم عشق شدم. چه سال‌ها که در فراقش چون یخی در مجاورت آفتاب داغ تابستان ذوب می‌شدم و کم‌کم تمام…

اینجا، سرزمینی است که خاک تفتیده‌اش بوی غربت معشوق بی‌مثالم را می‌دهد. تنها دو ساعت فاصله و بعد هم وصال…

از آفتاب سوزان و جان‌فرسای ظهر نجف می‌گویم. از غربت تا ابدِ پدرِ محبوبم و از عطش غیرقابل‌رفعم و آبی که نمی‌یافتم…

محبوب بی‌مثال من! در سرزمین پدر نازنینت ،عطش آن‌روزت از همان فاصله دور در عمق جانم رسوب کرده بود. نمی‌دانم ظهرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,422
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
فصل چهارم

اولین تصویر زیبای زندگی‌ام را زمانی که هنوز داخل اتوبوس بودم از پشت شیشه دیدم. بین آن‌همه ساختمان قدیمی ‌و لایه ضخیم گردوغبار و شلوغی‌های دیوانه‌وار سیم‌های برق، مثل انگشتر الماسی روی انگشتان یک مرد سیاه‌پوست خودنمایی می‌کرد. جلوه حرم حضرت عباس را می‌گویم. دلم می‌خواست از دور دستی روی غبار شهر می‌کشیدم تا این تصویر رویایی شفاف‌تر و دلرباتر جلوه کند. هر از گاهی به خودم یادآوری می‌کردم که من اینجا هستم. همین جا، خودِ خودِ کربلا و امشب قرار است سال‌های دوری‌ام را به پایان برسانم.

وارد فضای خنک و تمیز هتل شدیم و سید گفت پس از صرف شام زیارت دسته‌جمعی داریم. آتنا اخمی‌کرد و گفت؛ ما که اینجا را خوب می‌شناسیم، دوست دارم خودمان برویم، از انتظار خوشم نمی‌آید. کارت هتل را از مهماندار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Amin

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,422
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
فصل پنجم

سومین روز حضورم در کربلاست. زمان به سرعت برق می‌گذرد و من همچنان در حیرانی همان شب اولم مانده‌ام. عصر هنگام همراه طیبه از هتل خارج شدیم. این اولین بارمان بود که تصمیم گرفتیم بین راه سری هم به بازار بزنیم. دلم هوس شیرینی خوش ظاهر قهوه‌ای رنگی را که درتمام شیرینی‌فروشی‌های اطراف حرم روی سینی تلنبار شده بودند، کرده بود. نمی‌دانم عراقی‌ها اسمش را چه گذاشتند. فقط می‌دانم خیلی اشتهاآور و خوش عطر است و هر شیرینی‌دوستی را به طمع می‌اندازد. پولی جز همان تبرکی خانم ساکی در بساطم نبود. اوضاع طیبه نیز بهتر از من نبود. طیبه با خنده‌ای ملیح گفت: «آس‌وپاس‌ترین زائر امام حسین ماییم. الان تنها کاری که با آن پول می‌توانی انجام دهی، ده دقیقه تماشای شیرینی مورد علاقه‌ات است!» خنده و گریه را با هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Amin

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,422
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
سفرنامه اصفهان و مشهد: علم بهتر است یا ثروت

کجا زندگی می‌کنم؟ اصفهان. کجا درس می‌خواندم؟ مشهد. دانشگاه رضوی؛ برای همین سفرنامه اصفهان و مشهد نوشتم.

یک دانشگاه در دل حرم‌ امام رضا (ع). قاعدتا می‌گویید: «به‌به، خوش به سعادتت از جاهای دیدنی مشهد!» حق دارید، انکار هم نمی‌کنم. اما این خوش‌سعادتی به معنای بی‌دردسری هم نیست. ۱۶، ۱۷ ساعت مسیر اتوبوسی اصفهان مشهد را هر دو ماه رفتن، ته دردسر است. جوری خستگی‌اش در تنت می‌ماند که با یک سانس استخر و دو نوبت ماساژ و یک هفته خوش‌گذرانی از تنت در نمی‌رود. می‌دانم در ذهنتان چه می‌گذرد: «خب، هواپیما بگیر! راحت برو راحت برگرد. خسته هم نمی‌شوی.» من هم همین‌جا این دخل مقدر را دفع می‌کنم و پاسخ می‌دهم: «اگر پول رزرو هواپیما داشتم که این سفرنامه را به هوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا