- نویسنده موضوع
- #11
اولین کار سرویس بهداشتی بود. وقتی رسیدم دیدم صفش طولانی است. بهتر دیدم که اول شام بخورم بعد گلاب بهرویتان دستشویی بروم. هیچجوره دلم راضی نشد غذای رستوران سرراهی آنجا را بخورم که هم نمیدانم چیست و هم اینکه قیمتش پول خون آدمیزاد است. به سوپرمارکت آنجا مراجعه کردم یک ماستموسیر با نان گرفتم و یک گوشه مشغول شدم. آنقدر گیج خواب بودم که چند دقیقه به پلاستیک زل زده بودم و نمیدانستم چه باید بکنم. بهقول معروف ویندوزم که بالا آمد تازه فهمیدم اینها را میشود خورد. بعد از تناول این غذای همایونی رفتم آنجا که باید! باز هم شلوغ بود. با خودم گفتم وضو میگیرم و نماز میخوانم دوباره میآیم. همین کار را هم کردم. نماز را خواندم تا گفتم السلام علیکم… دیدم مهر را از توی جانماز جیبیام در نیاوردهام و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.