ایران سفرنامه

  • نویسنده موضوع Rigina
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 199
  • کاربران تگ شده هیچ

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,412
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
اولین کار سرویس بهداشتی بود. وقتی رسیدم دیدم صفش طولانی است. بهتر دیدم که اول شام بخورم بعد گلاب به‌رویتان دستشویی بروم. هیچ‌جوره دلم راضی نشد غذای رستوران سرراهی آنجا را بخورم که هم نمی‌دانم چیست و هم اینکه قیمتش پول خون آدمیزاد است. به سوپرمارکت آنجا مراجعه کردم یک ماست‌موسیر با نان گرفتم و یک گوشه مشغول شدم. آنقدر گیج خواب بودم که چند دقیقه به پلاستیک زل زده بودم و نمی‌دانستم چه باید بکنم. به‌قول معروف ویندوزم که بالا آمد تازه فهمیدم این‌ها را می‌شود خورد. بعد از تناول این غذای همایونی رفتم آنجا که باید! باز هم شلوغ بود. با خودم گفتم وضو می‌گیرم و نماز می‌خوانم دوباره می‌آیم. همین کار را هم کردم. نماز را خواندم تا گفتم السلام علیکم… دیدم مهر را از توی جانماز جیبی‌ام در نیاورده‌ام و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,412
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نه حال فریاد داشتم نه غرورم می‌گذاشت زار بزنم. فقط روی سکوی سیمانی‌ای که جلوی رستوران بود نشستم و به مسافری که رو به رویم سیگار می‌کشید و پک عمیق می‌زد نگاه می‌کردم. سیگارش که تمام شد من هم بلند شدم و دوباره پی یک اتوبوس با جای خالی گشتم‌. یک عدد صندلی خالی توی اتوبوس مشهد تهران پیدا کردم و سوار شدم. بنده خدا آن کسی که کنارش نشستم معلوم بود حسابی توی ذوقش خورده و برای آن صندلی خالی برنامه داشته که شب موقع خواب حسابی رویش ولو شود حالا یک بختک از راه رسیده و آن‌چنان محکم روی صندلی خوابیده که نمی‌شود تکانش داد. آن سفر ابتدا به تهران و عاقبت به اصفهان ختم شد. ولی این من بودم که پشت دستم را داغ کردم که دیگر نگویم علم بهتر از ثروت است تا مبادا لذت سفر یک ساعته با هواپیما را به‌خاطر همان ثروتِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,412
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #13

سفرنامه کلور به شاندرمن

سفر، طبیعت‌گردی، کمپینگ. در چند سال اخیر این واژه‌ها را بیشتر می‌شنویم و به لطف اینستاگرام هر روز عکس‌های جذاب و رنگارنگی از آدم‌های خوشحال در یک طبیعت زیبا، با چادرها و لباس‌های رنگی، ریسه‌های روی چادر، آتش و گاها ماشین‌های آفرود می‌بینیم و شاید در ته دلمان به حال خوب و خنده‌هایی که در عکس از ته دل به نظر می‌رسند، حسودی هم بکنیم.

حتی شاید انگیزه بگیریم که ما هم یک طبیعت‌گرد بشویم و با ذوق فراوان دنبال تورهای مختلف طبیعت‌گردی بگردیم، اما در همان ابتدای راه با دیدن تنوع مقصدها که معمولا همه جا را بهشت گمشده می‌نامند، هزینه تورها، تجهیزات موردنیاز و از همه مهم‌تر قیمت تجهیزات عطای طبیعت‌گردی را به لقایش ببخشیم و به نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,412
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #14

سفرنامه یزد: ماجراهای سفرمان​


بعد از فوت خدابیامرز مادرم هروقت روی نرده‌های سرد بالکن آهنی توی حیاط می‌شینم، به روزهای گرم سفرهایی فکر می‌کنم که هر لحظه‌اش برامون خاطره شد و دلگرمی این روزها.

روزی که تو راه برگشت از مشهد یه سفر به یزد داشتیم، رادیو ماشین داشت افزایش مسافرت به یزد رو بررسی می‌کرد. در بدو ورود به یزد باران هرچند کوتاه به ما خوش‌آمد گفت و لبخند مردم یزد رو دوچندان کرد.

برای ما دیدن بارش باران کویر لذت‌بخش بود. کنار یه پارک کوچیک روبه‌روی ساختمان شهرداری کنار زدیم و به تماشای باران نشستیم. به یک‌باره پارکینگ سر پوشیده محوطه از ماشین خالی شد.

آقایی مسافرها رو به جاهای سر پوشیده‌تر و خشک‌تر راهنمایی کرد. وقتی برای آشنایی بیشتر و پیداکردن مکان‌های ضروری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Rigina

مدیر بازنشسته کمیک + گردشگری
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
4,166
پسندها
41,412
امتیازها
74,373
مدال‌ها
61
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #15

فرنامه مشهد: کوپه ۲۴​


با عجله از راهروی تنگ قطار می‌گذشتیم و سرگردان ‌دنبال کوپه‌ شماره‌ ۲۴ گوشه‌وکنار قطار را بررسی می‌کردیم؛ اما انگار کوپه‌ای ۲۴ در قطار غول‌پیکر و میان آن ‌همه کوپه گم‌ شده بود. بالا آخر کوپه ۲۴ پیدا شد! آن‌هم درست وقتی‌که با ناامیدی تمام به شماره بالای یکی از کوپه‌ها نگاه کردیم و فهمیدیم کوپه‌ ۲۴ است.

در کوپه را که باز کردیم همگی خودمان را به نشستن روی صندلی‌های سبز قطار و نوشیدن یک فنجان چای کیسه‌ای دعوت کردیم.

چند دقیقه‌ای بعد از خوردن چای تصمیم گرفتیم بعد از آن‌همه اضطراب و دل‌شوره و دویدن در راهروی تنگ قطار، کمی به بدن‌های خسته‌مان استراحت دهیم؛ به‌خاطر همین هرکس گوشه‌ای از کوپه را برای استراحت انتخاب کرد.

من هم طبق عادت همیشگی‌ تخت سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا