متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته‌های گمشده در بعد جسمانی | مهتاب کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mahtab Rezayat
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 504
  • کاربران تگ شده هیچ

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #11
دوست دارم با تمام وجودم به بعضی از افراد بگم دوستتون دارم، بمونید برام، نمی‌خوام از دستتون بدم، نمیخوام ازتون دور شم، نمی‌خوام نبودتونو حس کنم.
و چه حس ظالمانه‌ایه دور شدن از افرادی که باهاشون خو گرفتی.
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #12
فلسفه وجود چیز عجیبیه. انگار قانع شدی که چرا وجود داری ولی دوباره که بهش فکر می‌کنی میبینی قانع نشدی!

- شایدم باید بیشتر بگردم. بیشتر برم درون خودم و بیشتر با خودم خلوت کنم.
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #13
این روزها احساس می‌کنم فردی به من نیاز دارد. مدام به خوابم می‌آید و تقاضای کمک می‌کند؛ اما نمی‌دانم واقعاً درست فکر می‌کنم؟! آیا واقعاً این فرد مغرور و پر مدعا، دست یاری من را پذیرا هست یا که فقط رویا و خواب و خیال من اینگونه است؟
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #14
شاید بعضی‌ها بگویند تنهایی بد نیست و بعضاً تنهایی را خوب می‌شمارند. من‌جمله خود من حتی!
اما می‌دانید واقعیت چیست؟ گاهی فکر می‌کنم من و مسئولیت‌هایم را در یک اتاق، تنها انداخته‌اند و نهان در گوشه‌ای از این دنیا، درحال مقابله با آن‌ها هستم.
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #15
گاهی با هیجاناتم در یک اتاق قفل شده گیر افتاده‌ام و نمی‌دانم چگونه آن‌ها را بروز دهم. اینطور که خیلی خوشحالم، اما چیزی دم دستم نیست که به این خوشحالی پاسخ دهم.
گاهی با خودم می‌گویم چقدر دردناک است که حتی خوشحال بودنم هم حس آزاد نبودن و خفقان به من می‌دهد؛ اما بعد به این نتیجه می‌رسیم که این قطعاً بهتر از نشخوارهای منفی و سرکوب کننده است.
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #16
حس واقعی با صدای کم و بیش از حد معمول. ساعت، تیک تاک صدا می‌دهد و بدون اینکه به من نگاه کند، بی‌مهابا در حرکت است. این یک دژاوو می‌تواند باشد. قبلاً هم اتفاق افتاده بود؛ اما الان بیشتر از گذشته می‌گذرد. گذشتن که چه عرض کنم! می‌تازاند.
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #17
درحال حاضر، حضور در لحظه حال، بند بند وجودم را از شعف و شادی لبریز کرده.
می‌توانم صدای آهنگ بلک کت از ایتیز را بشنوم و از ریتم کوروس آهنگ لذت ببرم.
می‌توانم انگشت داشتن دستانم را به وضوح ببینم.
می‌توانم بوی عطر شیرینی که عصر به لباسم زدم را بفهمم. بوی میوه‌های خانه مادربزرگم را می‌دهد!
می‌توانم بابت داشتن چشم‌های زیبا و عزیزم که بصیرت به من هدیه کرده‌اند، شکرگزار باشم.
می‌توانم سردرد خفیفی که هر شب از فرط خستگی و همچین هجوم افکار فراموش می‌کردم را حس کنم.
می‌توانم تکان خوردن شکمم به هنگام فرو بردن و بیرون فرستادن اکسیژن را حس کنم.
و عجیب است که همگی اینها با اینکه همیشه دم دست بوده‌اند، اما فکر فردا... امان از فکر فردا و نشخوارهایی که برایم می‌گذارد! فکر فردا کردن مرا غافل کرده بود از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #18
سرم را از میان دست‌هایم بیرون کشیدم و با چشم‌های اشک‌آلودم به اطرافم نگاه کردم. چرا دارم بدتر می‌شم؟ غیر از این است که هروقت افتادم، دوباره بلند شدم و به تلاش خود ادامه دادم؟
- این قصه به سر آید، تزویر پی تزویر.
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #19
در این روزها، آشفته بازاری به ذهنم رخنه کرده که همیشه به سخره می‌گرفتمش و از آن می‌ترسیدم و فرار می‌کردم.
اکنون نیز با آشفتگی برایت می‌نویسم، بلکه در آینده، در خوشحالی و رضایت این را بخوانی و نویدبخش خوشبختی باشی؛ که کاش باشی!
 
امضا : Mahtab Rezayat

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • #20
از وقتی وارد دنیای بزرگسالی شدم، همیشه از خودم می‌پرسم: «چرا این دنیا می‌خواد بهم نشون بده افکارم اشتباهه؟ چرا می‌خواد زندگی را به کامم تلخ کنه و منو زمین بزنه؟»
 
امضا : Mahtab Rezayat

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا