متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

منشور مهرآیین ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته‌های آمین | فلورا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع فلورا.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 25
  • بازدیدها 578
  • کاربران تگ شده هیچ

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,966
پسندها
4,715
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #11
چه معنی دارد وقتی او هر صبح با شدت بیشتری می‌تابد و جان از کف می‌دهد تا فقط روشنی را به ما هدیه دهد؟
یا این‌که غروب با دلی پر اندوه خداحافظی می‌کند؟
آیا نباید زندگی را به خاطر او از سر نوشت؟!
به درخت همیشه سبزش خیره می‌شود...
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,966
پسندها
4,715
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #12
این درخت را سال هاست که با دستان خود و خون دل به این قد و قامت رسانده است. همیشه و هرجا همچون سایه موظب‌اش بوده گویی که مادر نوزادی است که به مراقبت دائم نیاز دارد و نباید از او چشم برداشت.
دخترک به درخت‌اش مهر ورزیده اما شکستگی‌های روی تنه‌اش آه پر دردی از اعماق سینه‌اش دود می‌کند.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,966
پسندها
4,715
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #13
تنه‌اش رد چاقویی دارد که نشان از بی‌انصافی آدمی است و چقدر که رد زخم‌های بر روی تن دخترک شبیه درخت همیشه سبزش است.
شانه‌های نحیف‌اش را از روی درخت برمی‌دارد و آخ آرامی زمزمه می‌کند امّا نمی‌داند دلیل این کار‌ش دقیقاً چیست؟!
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,966
پسندها
4,715
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #14
آیا به این خاطر بود که مبادا رد چاقوی به جا مانده عمیق‌تر شود و فرزندش را آزار دهد یا برای کاستن دردی که در شانه‌هایش پیچیده بود؟!
خسته از افکار به هم ریخته‌اش قدمی جلو برمی‌دارد و دست‌اش را داخل رودخانه فرو می‌برد. خنکی آب حس زنده بودن و زندگی را در خونش به جریان می‌اندازد و به روحش طراوت تازه‌ای می‌بخشد.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,966
پسندها
4,715
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #15
ماهی‌های ریز و درشت قرمز _ نارنجی بالا و پایین می‌پریدند و از یکدیگر سبقت می‌گرفتند گویا مسابقه‌ای عظیم در میان آنها برپا است. مسابقه‌ای که جایزه‌اش را فقط ماهیان می‌دانند. دو تیله‌ی قهوه‌ای رنگش باز هم اسیر آسمان می‌شود. دیگر وقتش رسید. وقت وداع خورشید سر رسیده بود.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,966
پسندها
4,715
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #16
خورشید نیمی از صورت خود را از دید دخترک پوشانده بود. نور صورتش در آب نقاشی محسورکننده‌ای را به نمایش گذاشته بود.
می‌شود گفت غروب دلچسبی بود امّا برای دخترک قصه غروبی از جنس غم و اندوه بود چرایش را نمی‌دانست امّا می‌دانست که این غروب هرگز مثل دفعات گذشته نبوده است.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,966
پسندها
4,715
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #17
او این تفاوت را به خوبی حس می‌کرد. یک چیز در این میان فرق داشت.
این غروب آرام و آهسته به سراغش نیامده و با خود شادابی و سرزندگی را همراه نداشته است که هیچ، بلکه بذر غصه را در دلش کاشته و او را سرگردان و حیران کرده است.
به راستی که چرا؟
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,966
پسندها
4,715
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #18
سیاهی شب خبر از ثانیه‌های همچون رعد و برق می‌داد.
ماه چهره‌ای خود را به جای خورشید به نگاه قهوه‌ای دخترک تقدیم کرد.
ستاره‌ها با ابعاد کوچک و بزرگ در تلاش برای دیده شدن در برابر نور ماه بودند و این رقابت چقدر لذت بخش به نظر می‌رسید.
نگاهش به ستاره‌ای در گنج آسمان افتاد.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,966
پسندها
4,715
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #19
هر از گاهی ستاره به خود زحمت می‌داد و نورش را در چشمان شهر می‌تاباند. اما افسوس...
افسوس که هدف او فقط یک نفر بود.
او تنها خواستار نگاه دخترکی بود که در باطنش خبری از سیاهی نبود.
تلاش هایش در برابر دیده شدن درست مثل چراغ نیم سوزی بود که با گذشت دقایق بیشتر به سمت خاموشی می‌رفت.
بالاخره نگاه دخترک به جانش تزریق شد.
ناگهان جرقه‌ای در انبار جانش زده و ستاره بخت برگشته را در سیاهی مطلق غرق کرد.
گویی به واسطه گردبادی پرقدرت از نگاه دخترک محو شد. چنان که انگار ستاره‌ای هرگز وجود نداشته است.
 
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,966
پسندها
4,715
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #20
زیر نور نقره‌ای ماه به تماشای جنگل نشست و به حقایق تلخ زندگی خود اندیشید. مردم حال دخترک را درک نمی‌کردند. گاهی در اوج غم،ذوق می‌کرد و گاهی در اوج شادی، اشک می‌ریخت.
حال عجیب و غریبی داشت.
با شنیدن صدای شهیه طوفان از بند ازدحام افکار اسیدی مغزش آزاد شد.
گویا تنها او حال دخترک را فهمیده بود که این گونه بی‌تابی می‌کرد. دستی از یال تا گرده‌اش کشید و آرام او را نوازش کرد.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا