متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

منشور مهرآیین ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته‌های آمین | فلورا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع فلورا.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 549
  • کاربران تگ شده هیچ

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #21
سر به گوشش چسباند و آرام زمزمه کرد:
- هیس پسر، من حالم خوبه.
طوفان تکانی به خود داد که باعث شد خنده دخترک به هوا برود.
به خدا که او ساز ناکوک احوال صاحبش را فهمیده بود و آگاهی از این موضوع دخترک را سرمست و غزل خوان می‌کرد.
می‌دانست اکنون وقت سواری نیست اما اصلا به همین خاطر نامش طوفان بود.
 
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #22
هرگاه خرابه‌های تنش که حاصل زلزله‌های متعدد این زندگی نحس بود را پیدا می‌کرد یاد طوفان می‌افتاد.
پیای چپش را روی زین گذاشت با حرکتی تند سوار اسب شد. سرش را به سمت گوش‌های اسب سراسر مشکی‌اش برد و گفت:
- طوفان این دنیا یه مسابقه به من طلبکاره. برو ببینم من و تو برنده بازی هستیم رفیق یا دنیا!؟
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

فلورا.

کاربر حرفه‌ای
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,963
پسندها
4,708
امتیازها
28,973
مدال‌ها
17
  • نویسنده موضوع
  • #23
همزمان با پایان حرفش سوتی زد که طوفان هچون روح از گور بلند شده‌ای با شتاب به مقصدی نامعلوم روانه شد.
طوفان حال بد او را حس می‌کرد! از صد فرسخی هم می‌ توانست حال او را تعبیر کند!
چشم بست تا پیچ و خم راه را نبیند. طوفان خود بلد راه بود.
سال‌ها او را آگاه کرده بود که سوارش را باید به کدام مقصد برساند.
سرش را روی غارب طوفان گذاشت و تن دردمندش را به او سپرد.
 
آخرین ویرایش
امضا : فلورا.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا