«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

داستان داستان ترسناک | پدربزرگ

  • نویسنده موضوع Vana~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 101
  • کاربران تگ شده هیچ

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,119
پسندها
33,597
امتیازها
96,874
مدال‌ها
70
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
#داستان_ترسناک

تقریبا همه میدانستند که پدربزرگ تیم فردی گوشه گیر است. او در میان ناکجاآباد در خانه ای قدیمی و ویران زندگی می کرد. اما وقتی می آمد، همه حرف هایش را گوش می کردند. هیچ کس از دستورات عجیب او سرپیچی نمی کند.
به عنوان مثال، زمانی که تیم عمه بتی من را متقاعد کرد که یک بیمه نامه عمر در مورد عمو بیل من بخرد. بتی دعوا کرد اما تسلیم پدربزرگ شد که اصرار داشت هزینه بیمه را بپردازد. دو سال بعد، عمو بیل بر اثر یک حمله قلبی ناگهانی درگذشت. و این باعث شد پول هنگفتی دریافت کرد که به همسر عمو بیل در هزینه های مراسم خاکسپاری کمک کرد.
گاهی اوقات توصیه او این است که حتی اگر مریض نیستید نزد پزشک معاینه شوید و آنها یک تومور تهدید کننده زندگی پیدا می کردند. مثال دیگر، می‌تواند این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Vana~
عقب
بالا