دلنوشته مجوعه دلنوشته‌های فرزند ماه | آینازفرزند ماه کاربر انجمن یک رمان

[Aynazmoonchild]

-از اینکه کسی دوستدار من نیست تعجبی ندارم من در حفره های قلبم گوشه ای قایم شدم و بی صدا گریه میکنم

 

[Aynazmoonchild]

-دژاوو؟ همین که هر روز درد رو تجربه میکنم القا کننده همین حسه!
-اینکه همه قلبت رو بشکنن و بازم بگن تو آدم بده ای

 

[Aynazmoonchild]

-انقدر راحت میشه به مردن فکر کرد؟
انقدر بی حس هستم که هواسم نیست همین الانم مرده ام و مرگ را سپری کردم من فقط تنفس میکشم همین!!

 

[Aynazmoonchild]

-دلم تنهایی قدم زدن رو میخواد وقتی که با گوش دادن به موسیقی های غمگین مورد علاقه ام یک جاده طولانی پر از برگ ها زرد و قرمز رو با دوچرخه شایدم پیاده طی کنم برم... انقدر برم تا خسته شم!

 

[Aynazmoonchild]

-دیگه چیزی به اسم احساس درونم وجود خارجی نداره شاید این همون نشانه سنگ دل شدنه نه؟

 

[Aynazmoonchild]

-دلم برای آهنگ های محسن یگانه تنگ شده زمانی که توی جاده از پشت پنجره اتوبوس بهم حس خوبی القا میکرد

 

[Aynazmoonchild]

-من تنها کسیم که درنهایت تنفر از ینفر میتونم بهش لبخند تحویل بدم خنده داری که عمق غم هامه

 

[Aynazmoonchild]

-حالم خرابه انقدر که نمیخوام صدای کسی رو بشنوم از شنیدن صدا های یاوه گو خسته شدم

 

[Aynazmoonchild]

-آنجا که دیگر نمیتوانی ناگفته هایت را برایش بازگو کنی آنجا که انقدر شکستی که حتی لبخند هم نمیتونی بزنی چه برسه به گریه...

 

[Aynazmoonchild]

-میشه فکر کنم بهش تو باران؟!
-میشه خوابشوببینم یبار دیگه؟