گفت لیسانس !
یارو گفت یه کاری برات دارم ، حقوقشم خوبه پسره قبول کرد.
یارو گفت : ما اینجا میمون نداریم میتونی بری توی پوست میمون تو قفس تا میمون
برامون بیاد !
چند روزی گذشت یه روز جمعه که شلوغ شده بود، پسره توی قفس پشتک وارو میزد
از میله ها بالا پائین میرفت یهو جوگیر شد زیادی رفت بالا از اون طرف افتاد تو
قفس شیره !
داد زد کمکککککککک... شیره گرفتش و دستشو گذاشت رو دهنشو گفت: آبروریزی
نکن میمون، منم ممد هم دانشگاهیت، ارشد می خوندم[/TD]