- ارسالیها
- 1,347
- پسندها
- 10,525
- امتیازها
- 30,873
- مدالها
- 18
بالاخره به هر ضرب و زوری بود من از آن دوره بد زندگی خارج شدم و بعد وارد یک دوره خلاء شدم خلاء اینکه از زندگی چه میخواهم؟ اصلاً بعد از این چه باید بشود؟ برای اینکه از بیهودگی دربیایم دست به تجربه مسیرها و کارهایی زدم اما موفق نبودم، تا اینکه بالاخره پا در جهت عشق فراموش شدهام گذاشتم، یعنی خواندن و نوشتن. اما دقیقاً از کجا شروع شد؟
قبلاً گفتم که من ایدههایی در ذهن داشتم که فقط کافی بود به نام شخصیت فکر کنم تا کل ایده به ذهنم بیاید، اما زمانی رسید که دیدم من نامهایی را در ذهن دارم، اما ایدههای پشت سر آنها را به یاد نمیآورم، پس از فراموشی کل ذهنیاتم احساس خطر کرده و شروع به نوشتن ایدههایی کردم که هنوز در خاطرم بودند و فراموششان نکرده بودم.
شروع این کار از اردیبهشتماه همین امسال...
قبلاً گفتم که من ایدههایی در ذهن داشتم که فقط کافی بود به نام شخصیت فکر کنم تا کل ایده به ذهنم بیاید، اما زمانی رسید که دیدم من نامهایی را در ذهن دارم، اما ایدههای پشت سر آنها را به یاد نمیآورم، پس از فراموشی کل ذهنیاتم احساس خطر کرده و شروع به نوشتن ایدههایی کردم که هنوز در خاطرم بودند و فراموششان نکرده بودم.
شروع این کار از اردیبهشتماه همین امسال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.