• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان این‌بار قضاوت نکن | آفتابگردون کاربر انجمن یک رمان

sunflower

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/3/21
ارسالی‌ها
7
پسندها
49
امتیازها
33
سن
22
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
این‌بار قضاوت نکن
نام نویسنده:
آفتابگردون
ژانر رمان:
#عاشقانه #درام #اجتماعی
کد رمان: 5579
ناظر: AMIIRALI AMIIRALI


خلاصه رمان:
یک جمله کلیشه‌ای هست که می‌گوید:
- انسان نمی‌تواند خانواده‌اش را انتخاب بکند؛ ولی می‌تواند آینده‌اش را تغییر بدهد.
مینا وکالت پرونده‌هایی رو قبول می‌کنه تا بتونه حق زنان و مادران رو بگیره. کاری که خودش نتونست بکنه و مجبور شد از گذشته‌اش فرار بکند. مردی میاد که معادلاتش رو بهم می‌زنه. مردی که مثل خودش مورد ظلم واقع شده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mobina.yahyazade

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
14/5/20
ارسالی‌ها
796
پسندها
3,662
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
20
سطح
12
 
  • #2
4448207_775237f76b190a238a3357cd57afa8ab.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sunflower

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/3/21
ارسالی‌ها
7
پسندها
49
امتیازها
33
سن
22
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
- آقای قاضی من طلاقم رو می‌خوام. نمی‌تونم این آدم رو تحمل کنم. دیدنش هم عذاب شده.
صدایش داشت بالاتر می‌رفت و گریه هم چاشنی حرف‌هایش کرده بود.
قاضی عصبی می‌شود و صدایش رو بالاتر می‌برد و چکش مخصوص را به میز می‌کوبد.
- نظم جلسه رو رعایت کنین. تن صداتون رو بیارین پایین خانم.
اون که انگار حرف به گوشش نمی‌رفت، باز صدایش را بالا می‌برد.
- من... .
قاضی دستور میده خانم رو بیرون کنند.
مادرِ دختر با شیون جلو میاد و التماس می‌کند:
- تو رو خدا بذارین حرفش رو بزنه. بیرونش نکنین. شماها دیگه بهش ظلم نکنید.
این‌بار شیون آروم و حزن‌انگیز دختر همه‌ی حضار رو تحت تاثیر قرار می‌دهد. قاضی اشاره می‌کند که دختر را به حال خود بگذارن و رو به مرد می‌کنه. قد نسبتاً کوتاه و کله‌ی با ماشین تراشیده شده‌اش، او را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sunflower

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/3/21
ارسالی‌ها
7
پسندها
49
امتیازها
33
سن
22
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
جوابم قاطع بود و بحث رو ادامه نمی‌ده. خداراشکر که خودش هم راضی نبود و اصرار نمی‌کرد. واقعیت اینه که من از هر چیزی که من رو یاد گذشته‌ام بندازه، فرار می‌کنم.
ترمز دستی رو بالا می‌کشم و از ماشین پیاده میشم. کیف‌ام رو از صندلی عقب بر می‌دارم‌ و به سمت ریحانه میرم. نگاهی به صندلی و تمیز بودنش از خرده نون می‌اندازم و درها رو قفل می‌کنم.
دکمه آسانسور رو می‌زنم. ریحانه دستش رو داخل حلقه‌ی آرنج دستم می‌اندازه و سرش رو روی شونه‌ام می‌گذاره‌. گوشی‌اش رو با دست دیگه‌اش در میاره و دم گوشش می‌گذاره.
- الو جونم... آره دارم با صفا خونشون میرم. قراره روی یه پرونده کار کنیم... نه... .
نگاهی به من می‌اندازه و با تردید ادامه می‌ده:
- احتمالاً امشب اینجا می‌مونم.
درب آسانسور باز میشه و ریحان سرش رو بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sunflower

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/3/21
ارسالی‌ها
7
پسندها
49
امتیازها
33
سن
22
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
بیخیالش می‌شم و دوباره، دوبار کلید رو توی قفل می‌چرخونم و بعد از مطمئن شدن از قفل بودنش، بدون در آوردن کلید به سمت آشپزخونه می‌رم تا ظرف‌ها رو بشورم. خونه رو جمع و جور می‌کنم و با کتاب توی دستم به سمت تخت می‌رم. تمام ذهنم درگیر اون زن و بچه‌ی عرب بود که من رو به گذشته برده بودند. بارها و بارها توی ذهنم مرورشون کردم تا خوابم برد.
***
آرایش کاملی می‌کنم و با مانتوی کتی مشکی و شلوار پارچه‌ای‌ام، به سمت دفتر حرکت می‌کنم.
دکمه‌ی آسانسور رو می‌زنم که زنی از پله‌ها پایین میاد. گریه می‌کرد و با مرد کنارش صحبت می‌کرد:
- پسر دسته گلم. شاه پسرم. نمی‌گذرم از خون پسرم.
مرد کنار دستش هم زیر بازوش رو گرفته‌ بود و بی‌صدا اشک می‌ریخت:
- باشه مامان قربونت برم. از خون قاتلش نمی‌گذریم. باشه.
نگاه ازشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sunflower

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/3/21
ارسالی‌ها
7
پسندها
49
امتیازها
33
سن
22
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
راست می‌گفت، کمی لفت دادم تا سر نیم ساعت دم ماشین باشم. همون‌طور که گفتم، خوشم نمیاد کسی برایم تعیین تکلیف کند.
***
- با این وضعیتی که داری، می‌شینی توی خونه. بِشنُفَم رنگ آفتاب رو دیدی، سیاه و کبود می‌شی. فهمیدی زنیکه؟
اشک چشم‌هام رو با مشت پاک می‌کنم که مچ دستم رو می‌گیره و به سمت آخر اتاق پرتم می‌کنه.
- گمشو توی اتاق مایه‌ی ننگ. صدای زرزرت نیاد.
***
ناخن‌های زرشکی‌ام رو به کف دست‌هام فشار می‌دم تا خاطرات دست از سرم بردارند. لعنت به آن زن و بچه‌ی عرب.
ریحانه بطری آبی از محفظه بین دو ماشین درمیاره و بهم میده.
- بخور خنکه.
لبخندی می‌زنم و قلپی از اون می‌خورم.
کیف‌دستی زرشکی رنگم رو بین دست‌هام محکم می‌کنم و به سمت فضای سرسبز کافه قدم بر می‌دارم. چند تا جوون می‌بینم که دور یک میز جمع شدند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

sunflower

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/3/21
ارسالی‌ها
7
پسندها
49
امتیازها
33
سن
22
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
-‌ کم‌پیدایی صفا‌جان. از بچه‌ها که شنیدم قراره بیای، گفتم بهترین موقعیت هست که برای گالری نقاشی‌ام دعوتت کنم. دقیقا یک ماه دیگه افتتاحیه‌اش هست و فقط بیست روز برگزار می‌کنم. می‌دونی که نقاشی‌هام رو فرانسه ارسال می‌کنم.
لبخند الکی به حرف‌های بی‌سروته و تکراری‌اش می‌زنم. هردفعه سر هر نمایشگاه‌اش همین را می‌گوید و من هنوز نمی‌دانم چرا یک وکیل نقاشی می‌کند. و اگر می‌کند، هر دو ماه یک‌بار نمایشگاه برگزار می‌کند و بعد از فروخته‌ نشدن، آن‌ها را با هزینه خود به خارج ارسال می‌کند. دغدغه مردم برایم عجیب است. و لحظه‌ای یاد دغدغه خودم در سال‌های دور می‌افتم.
***
- میاد نگران نباش. مرد میره خارج شیطنت‌هاش رو می‌کنه و میاد. کفتر جلت خودته. غصه نخور برات خوب نیست.
***
بی‌حوصله سری برای حرف‌های خانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا