• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نبرد قدیسان | Doris80 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Doris80
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 152
  • کاربران تگ شده هیچ

Doris80

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/4/24
ارسالی‌ها
8
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
نبردقدیسان
نام نویسنده:
doris80
ژانر رمان:
#فانتزی #عاشقانه #اکشن #کمدی
کد رمان: 5618
ناظر: Hope Hope
« نبرد قدیسان »
پادشاه ویلیام به سمت سرزمین قدیس اعظم راهی می‌شود، گروهی از قدیسان جوان به دنبال راهی برای متوقف کردن فردی قدرت‌جو هستن آنها درمی‌یابند که برای شکست او باید به گذشته سفر کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ghasedak.

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,019
پسندها
2,778
امتیازها
16,473
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Doris80

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/4/24
ارسالی‌ها
8
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
لیانا با نگرانی طول و عرض تالار جلسه را طی می‌کرد، و با نگرانی دستان لاغرش را درهم گره کرده و اندیشید:
- این چه بلایی بود که به سرشان آمد؟
نگاه او به گربه سفیدش، لورا که روی صندلی مخمل خوابیده و با چشمان سبزش حرکات او رو دنبال می‌کرد افتاد.
ناگهان در تالار به شدت باز شد و پاتراس با قدم‌های استوار و محکم به سمت او می‌رود و با خشم می گوید:
- بهتره کارت خیلی مهم باشه که منو تا اینجا کشوندی
لیانا به سمت همسر عصبانی خود می‌رود معلومه از وسط کار مهمی او رو احضار کرده‌.
آروم و با لبخند مهربانی در حالی که دست او را می گیرد می گوید:
- عزیزم می دونم کار مهمی داشتم که گفتم بیای؛ قدیس سرخ با خواهرت دست به یکی کردن تا مارو نابود کنن.
حالت متفکرانه‌ای به خودش می‌گیره و می‌گه:
- یعنی چی؟! مگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Doris80

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/4/24
ارسالی‌ها
8
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
لینا درحالی مثل همیشه اضطراب داشت.
رو به اتیلوس گفت:
- بدبخت شدیم اون وقت تو شادی! قدیس سرخ می‌خواد هممونو نابود کنه.
لیلیت در حالی که بی تفاوت و ناراحت از آمدن اتیلوس هست می‌گه:
- هه...( با اشاره به اتیلوس ادامه می‌ده) این اصلا تو زندگیش معنی جدیت رو فهمیده؟! چه توقعاتی!
خنده تحقیرآمیزی می‌کند که اتیلوس در حالی که بالای سرش ایستاده و گونه‌اش را از پشت می‌بوسد با پوزخندی تحقیرآمیزتر می‌گوید:

دلیل شوخ بودن من تویی جانا

اما بله

منطقیه واقعا

در این شرایط جدی

اما یکی دیگر از اهداف
نگه داشتن هر چه بیش تر قصر است‌.
در حالی که مطمئن شد کفر لیلیت را در اورده از کنارش گذشت و صندلی بغلی او را تصاحب کرد.
لیانا سکوت بین آنها را شکست و شروع به حرف زدن کردن:
- خب حالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Doris80

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/4/24
ارسالی‌ها
8
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
یک ساعتی میشد که لیانا بی خبر از همه جا بی هوش افتاد بود بلاخره چشماش رو باز کرد که با صحنه ایی مواجه شد که همه بالاسرش هستن لیلیت پاتراس اتیلوس و پزشک دربار بالاخره زبون باز می کنه و میگه : م م ن چم شده پ ا ت را س(من چم شده پاتراس)
پاتراس گفت چیزی نیس عزیزم تو فقطیکم حالت بدشده بخاطراینکه زیادفکرمیکنی و این باعث ضعفت شده
لیانا منگ به لیلت نگاه می کنه و میگه :قدیس سرخ حمله کرده؟
لیلیت لبخندی میزند و در حالی که کنار او می نشیند می گوید :
نه عزیز دلم همه چی امن و امانه .
لیانا نفس راحتی می کشد . لیلیت با لبخند او را برانداز می کند . خم می شود و پیشونی او را می بوسد و با تعظیمی که باعث تعجب همه می شود از اتاق خارج می شود .پاتراس در حالی که منگ به مسیر رفتن لیلیت نگاه می کند خطاب به اتیلوس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Doris80

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/4/24
ارسالی‌ها
8
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
#part7
بدو ... دیر شد. نیم ساعت دیگه ماه کامل میشه.
پاتراس با شنید این حرف مثل چی از جایش میپرد.
هر دو هول هولی به سمت بارگاه مقدس میدوند و در را به شدت باز می کنند که توجه همه به انها جلب می شود .
لیانا در حالی که به بچه ها نگاه می کند که ریلکس نشستن و دارند خوشو بش می کنند هل می‌پرسد:
چرا نشستید ؟!
ماه کامل داره میشه .
اتیلوس یک دفعه پوقی میزند زیر خنده و می‌گوید:
لیانا ! دختر دیوانه شدی؟! شاید شب باشه ولی ماه به اون گندگی رو بالا سرت نمیبینی که هنوز یک ساعت به کامل شدنش مونده؟!
لیانا متعجب از سقف شیشه ای بارگاه مقدس به اسمان نگاه می کند .ای دل غافل که لیلیت کار خودش را کرد . با حرص به خواهرش که گوشه ای نشسته بود نگاه کرد که پوزخندی در جوابش گرفت . البته بد هم نشد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

Doris80

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/4/24
ارسالی‌ها
8
پسندها
21
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
لیانا حرصی به اتیلوس نگاه کرد و رفت سمت همسرش روی پاهای او نشست و نگاهش کرد پاتراس به سمت او برگشت و گفت: عزیزم توکه اتیلوس رو میشناسی همیشه همین طور بوده ناراحت نباش گلم
بعد گونه های لیانا رو بوسید لیانا با صورت قرمز به پاتراس نگاه می کند و می گوید: پاتــــراس
پاتراسم با لبخند به او می نگرد و می گوید: جون دل پاتراس چیه مال منی حق منی سهم منی
لیانا بیخیال به خواهرش نگاه می کند که عشق قدیمی اش را نگاه می کند لیانا می داند که عشق خواهرش به میکاییل یک طرفس اما لیلیت گوش نمی کند واقعا نمی دانست که چجوری به او فهماند که عشق یک طرفه به درد نمی خوره
لیلیت بی خبر از همه جا محو میکائیل
اتیلوس هم با حسادت به ان دو نگاه می کند
برول هم بیخیال سرش را داخل کتاب فرو می رود و سعی دارد راجب این حریف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Hope

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا