در حال تایپ رمان میراثی از عشق | شمیم حسینی کاربر انجمن یک رمان

[Shamim1376]

اونوقت الان اومدی از غیرت حرف می زنی یادت میاد حرفات رو هوم من خوب یادمه خوب خوب یادمه می دونی چرا چون هزار بار گوش کردمشون هزار بار (ساحل جانم ببخش من رو شاید مرگ ماهرخ بهانه ای بود تا مدتی از هم دور بشیم دور بشیم تا بفهمم که اونچه عشق خطابش کردیم عشق نبوده فقط یه وابستگی ساده بوده خوشحالم که حالا قبل از اون که بریم زیر یه سقف و از هم متنفر بشیم فهمیدم که حقیقت چیست من با دیدن لوسی عشق رو پیدا کردم با زندگی کردن با او پی بردم که اون بهترین زن برای من هست امیدوارم خوشبخت باشی دختر عمه)
مبهوت نگاهم می کرد روبه روش ایستادم
-همین ها بود دیگه نه ؟می بینی خوب حفظ کردم چون تو این دوسال هزار بار گوشش کردم و هر هزار بار
با انگشت اشاره ضربه زدم به سینه اش
-هر هزار بار یه سوال پرسیدم از خودم...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Shamim1376]

عکس هامون رو در آوردم
-اینا رو یادت میاد با همون دوربینی که تو تولد هفده سالگیم گرفتی گفتی خاطره هامون رو ثبت می کنه که هیچوقت فراموشش نکنیم اینا خاطره نبودن عذاب من بودن
پرت کردم عکس ها رو تو صورتش و پخش شدن دورمون عکس هامون تو تولد مسافرت های خانوادگی تفریح رفتنامون کافه رفتنامون دوربین رو بیرون آوردم و پرت کردم تو دیوار هزار تیکه شد جعبه گردنبند کوچکم رو در آوردم گردنبند قلب کوچک طلایی که پشتش ساحلِ ماهان حک شده بود
-این رو چی این رو یادته گفتی هیچ وقت درش نیارم عیدی داده بودی گفتی تا این گردنمه به عشقمون شک نکنم این گردنم بود وقتی پیامت رسید وقتی عکستون رو زندایی نشونم داد
پرتش کردم به طرفی کیسه داروها رو بیرون آوردم
- می بینی اینا نتیجه رفتنت بود این یکی جای دستات این یکی جای...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Shamim1376]

با ترمز ماشین ساکت شدم پمپ بنزین بودیم
-داستان و همین جا نگه دار تا بیام جلو نری ها
لبخندی به روش زدم
-چشم حتما
از ماشین پیاده شد از پشت شیشه نگاهش می کردم بابت خوشبختی امروزمون هزار بار شکر می گفتم کم بود واقعا راسته که بعد از هر سختی آسونی هست آرامش امروزم این ثبات و این همه عشق همه حاصل اون همه صبر و عذاب گذشته است اومد تو ماشین نشست
-به چی نگاه می کنی
-به تو
-خانوم این مال صاحب داره ها
-بله که داره چشم هر کسی رو هم که بهش چشم داشته در میارم
خندید
-دیوونه همین حسود بودنتم
خندیدم راه افتادیم
-خوب داشتی می گفتی کجا بودیم؟
دوباره غرق روزهایی که گذشت شدم چقدر دور به نظر میومدن اما در حقیقت نزدیک بودن
- یه ساعت از رفتن ماهان می گذشت و من تو اتاقم بودم دایی و زن دایی خاله و شوهر خاله...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Shamim1376]

اما شروع کردم
- من تا یادم میاد به ماهان علاقه داشتم اصلا یادم نمیاد کی بود یه موقعی فهمیدم که همه علایقم افکارم و تصمیم های زندگیم رو بر اساس خواسته و علایق ماهان میگیرم شش سال پیش همون موقع که تو دریا داشتم غرق می شدم ماهان گفت که حال من رو داره اما قرار شد تا دانشگاه رفتنم به کسی چیزی نگیم فقط سینا و ستاره خبر داشتن
دایی گفت خوب چرا بعدش چیزی نگفتید
-وقتی ماهان تصمیم گرفت بره فرانسه به من گفت قرار شد زبان یاد بگیریم وقتی ماهان پذیرش گرفت بهتون بگیم که تصادف ماهرخ اتفاق افتاد و همه چیز خراب شد ماهان گفت میره و بعد از سال ماهرخ برمی گرده تا به شما بگه و با هم بریم تا چند ماه بعد از رفتنش هم با هم در ارتباط بودیم روزی یه بار با هم حرف می زدیم اما بعدش یه دفعه غیب شد و بقیش هم که می...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Shamim1376]

-ساحل من بهت دروغ نگفتم دوستت داشتم خیلی قبل تر از این که به زبون بیارم عاشقت شدم اما نگفتم نگفتم چون تو بچه بودی چون سینا رفیقم بود فکر می کردم اگر بهت بگم به سینا خ**یا*نت کردم ماهرخ می دونست از اول می دونست آخه سنگ صبورم بود گوش شنوا برای درد دلام بود براش می گفتم از تو کارات ٫حسم و اون همیشه گوش می کرد اما همیشه ازم می خواست تا بهت بگم می گفت اگر نگم یه روز به خودم میام می بینم حسرتش مونده تا اون روز که تو دریا زیر پات خالی شد وقتی بیرون آوردمت و دیدم نفس نمی کشی نفسم برید همش چند لحظه بود اما همون ضربه کافی بود تا بفهمم من حتی یه لحظه هم نمی تونم دنیام رو بدون تو تصور کنم
قطره اشکی بی اجازه از چشمم چکید
-اون شب وقتی همه خوابیدن ماهرخ بهم گفت «همین رو می گفتم می بینی دنیا از ما اجازه...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Shamim1376]

و داغون و خیس راننده بار من رو رسوند خونه تا سه روز تب داشتم و هزیون می‌گفتم و لوسیا ازم مراقبت می‌کرد. وقتی هوشیار شدم دیدم از تو هیچ تماس و پیامی ندارم عوضش یه عکس از تو و ستاره و سینا تو شیراز دیدم با خودم گفتم.
اون موقع رو هم خوب یادم بود یه هفته ازش بی‌خبر بودم و دلم عین سیر و سرکه می‌جوشید که یه روز بعد از ظهر زنگ زدن و گفتن بابا تصادف کرده، برای سمینار رفته بود شیراز و همونجا تصادف کرده بود. انقدر با عجله رفتیم که گوشیم جا موند مامان به خاطر شیفتش و سینا به خاطر امتحاناتش نتونستن پیشش بمونن و من موندم اون چند روز گوشی بابا دستم بود و با همون روزی چندبار تو تلگرام بهش زنگ می‌زدم اما برای این‌که بابا نفهمه سابقه تماس‌ها رو پاک می‌کردم بعد هم که سینا و ستاره اومدن دنبالمون و برگشتیم...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Shamim1376]

به این که کجایی با کی هستی فکر این که یه مرد دیگه دستات رو بگیره آتیشم می زد وقتی مامان گفت چه حالی هستی نابود شدم وقتی گفت یه نامرد از خدا بی خبر با احساساتت بازی کرده و نفرین می کرد دلم می خواست فریاد بزنم اون نامرد از خدا بی خبر پسرته اون موقع بود که فهمیدم چه غلطی کردم که تو فراموشم نکرده بودی من احمق فراموشت کردم من گند زدم به همه چیز چند روزی حالم بد بود همش دلم می خواست بهت زنگ بزنم اما می ترسیدم...می ترسیدم صدات رو بشنوم و طاقت نیارم من متاهل بودم و هر شب تو فکر و خیالم به زنم خ**یا*نت می کردم لوسی لوسی همه چیز رو می دونست و صبوری می کرد نمی دونم چرا یهو به این فکر افتادم که بهت بگم بیای و اون پیام رو فرستادم بعدش پشیمون شدم گفتم تو زن داری چطور می تونی به یه دختر دیگه بگی بیاد پیشت...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Shamim1376]

(از من نگذر نمی تونم
چون وابسته است به تو جونم
محتاجم به نفسهات و آخه دور از دستات تو زندونم آخه دور از دستات تو زندونم )
یاد شبی افتادم که همین آهنگ تو اتاقم پخش می شد و عکسامون رو دورم رو زمین چیده بودم شب پنجم فروردین درست سالگرد همون شبی که برای اولین بار گفت دوستم داره می گفت من رو از دریا داره می گفت هر سال همین موقع می برتم دریا و سال قبلش هم کل خانواده رو به همین دلیل راه انداخت که بریم شمال سال قبلش تو گوشم زمزمه عاشقانه می گفت و حالا من بودم و عکساش براش یه ویس گرفتم ویسی که هیچ وقت به دستش نرسید
-ماه آسمونم ماه من سلام یه ساله که ندیدمت و چند ماهه صدات رو نشنیدم یه روزی خیال می کردم اگر یه روز صدات رو می شنوم می میرم عجیبه که حالا زنده شایدم فکر می کنم زنده ام آخه این روز ها...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Shamim1376]

هنگ کردم
-چی
خندید
-تو چطوری کنکور قبول شدی میریم ساحل دریا شمال جوجه کباب و عشق و حال
-دیوونه شدی ؟
-اون رو که بودم یادت نیست خودت گفتی
خندیدم به حرفش
-آهان این شد ببین می خوام حال کنیم پس بیخیال همه چیز بشو تو همین لحظه باش اوکی
فکر خوبی بود این طوری می تونستم بهتر فکر کنم
-اوکی
-این شد
صدای آهنگ رو برد بالا
(یکی برسه به دادم
دلم رو به یکی دادم
از خوبای روزگاره)
خودش با ریتم آهنگ تکون می خورد و یواش یواش من هم به وجد اومدم و همراه شدیم با آهنگ می خوندیم و می رقصیدیم می خوندیم
(میگم بمون میگی نمیشه
میگم برو میگی نمیشه
میگم میشه میگی نمیشه
یک بوم و دو هوا نمیشه)
من می خواستم بدونم این آدم اصلا آهنگ غمگین هم تو لیستش پیدا میشه وارد جاده شدیم و هنوز هم مشغول بودیم پمپ بنزین ایستاد و پیاده...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Shamim1376]

با دیدن آب نبات چوبی صورتی رنگ ترکیدم
-اونوقت این چیه
کلش رو خاروند
-خوب گفتم شاید دلت برای مامان بابات تنگ شد یه وقت گریه کردی بدم بخوری گریه ات بند بیاد
خنده ام به قهقهه تبدیل شد شش تا تخم مرغ شانسی رو بیرون آوردم
-اونوقت اینا چیه؟
-اینا برای جفتمونه سه تا تو سه تا من
با مشت به بازوش کوبیدم
-خجالت بکش خرس گنده
لب ورچید
-خوب کودک درونم فعاله
خندیدم و سر تکون دادم ماشین حرکت کرد این بار آهنگ خارجی پخش می شد و پر از هیجان همراهی می کردیم نزدیک تونل از شدت هیجان سرم رو بیرون بردم و جیغ کشیدم انقدر که گلوم به سوزش افتاد سهند هم باهام همراهی می کرد عجیب حس سبکی داشتم انگار همه دردهام رفته بودن از حال بد صبح خبری نبود نزدیک ظهر بود که لب دریا رسیدیم همیشه گیلان رو دوست داشتم جنگل دریا رودخونه...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.