در من
غریبه ای هست
که هنوز
با صدای هر زنگی
از خواب تو می پرد
صدای نم نم باران
کابوس هایش را
آشفته می کند...
هیاهوی باد غارتگر را
تاب نمی آورد
و خش خش برگ ها
کلافه اش می کند ...
در من
بیگانه ای نفس می کشد
و فقط
به قرارهایی فکر می کند
که قرار نیست
هیچ وقت با تو داشته باشد ....
در من
غریبه ای هست
که تنها
با تو آشناست .