- ارسالیها
- 9,758
- پسندها
- 41,125
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 42
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #1
من لباس تو را پوشیدم
جامه مندرس مرا تو
میخواستی از چروک های زندگی
شعری بسرایی برایم
و من با قایقی شکسته
وقتی دریا نوازش می کرد
قدم های آهسته مرا به سوی مرگ
می خواستم قهرمان ،دریا بشوم برایت
ملال زیستن میان تلاطم خطوط دریا
درد م را کم می کند
اینجا نه چشمانم برق می زند
نه لبانم شیرین میسازد کلمات را
اینجا نه از بید کج خبری هست
نه دعوای فردا
و اما تو
وسط شعر هایت در فراق من
انگور های پاییز را دق می دهی
رسوای زمانشان کردی در پیری شرابشان می کنی
برای داشتنت
عطش فردا را با
باد معامله می کنم
شاید مرا به تو برساند
من در این آبی بی منتها
هنگام غروب دریده شده توسط آفتاب
غرق در مکاشفه بستری نرم
هنگام نزولم به کف دریا هستم
قلبم داشت می پوسید
کبوترگیج انگور های پیر را آورد...
جامه مندرس مرا تو
میخواستی از چروک های زندگی
شعری بسرایی برایم
و من با قایقی شکسته
وقتی دریا نوازش می کرد
قدم های آهسته مرا به سوی مرگ
می خواستم قهرمان ،دریا بشوم برایت
ملال زیستن میان تلاطم خطوط دریا
درد م را کم می کند
اینجا نه چشمانم برق می زند
نه لبانم شیرین میسازد کلمات را
اینجا نه از بید کج خبری هست
نه دعوای فردا
و اما تو
وسط شعر هایت در فراق من
انگور های پاییز را دق می دهی
رسوای زمانشان کردی در پیری شرابشان می کنی
برای داشتنت
عطش فردا را با
باد معامله می کنم
شاید مرا به تو برساند
من در این آبی بی منتها
هنگام غروب دریده شده توسط آفتاب
غرق در مکاشفه بستری نرم
هنگام نزولم به کف دریا هستم
قلبم داشت می پوسید
کبوترگیج انگور های پیر را آورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.