از این تنهایی ها خدا قسمت کند
که بنشینی، زانوها را بغل بگیری
به کسی که نیست فکر کنی
بعد ناگهان کسی از جایی دور
بپرد وسط تنهایی ات
و تعادلش را بهم بریزد
دست به دلِ آغوشت بگذارد
موهایت را پریشان کند
و توی صورتت فریاد بکشد
که آمده تا تمام اتفاق های بد گذشته جبران شود
تو بلند بلند بخندی
و او بوسه اش را بگذارد وسط خنده هایت
گاهی زیادی که تنها می شوی
دلت از این سرزده آمدن های طولانی می خواهد