متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته های گوهر | Chaos کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Chaos
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 203
  • کاربران تگ شده هیچ

Chaos

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
20
امتیازها
30
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #1
بنام خدا

نام دلنوشته: گوهر
نام نویسنده: Chaos
مقدمه:
آن روز میان چلچله ی گلراز جوانی،
دخترک به دیدگانی درمانده تبسم کرد
که او را گوهر نامیدند.
 
آخرین ویرایش

ملیکـا

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
7,525
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
وانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ملیکـا
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Chaos

Chaos

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
20
امتیازها
30
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #3
پست اول- گفتمان اول

چشمه ی اشک خود را با انگشتان فرتوتش خشک می کند و نگاه غمناکش از لبه ی پنجره ی قدیمی به ناکجاآباد دست می یابد.
گویا کلمات را نمی داند چگونه در کنار هم بچیند اما به یکباره شروع به صحبت کردن می کند.


در ایام جوانی؛ زمانی که پابرهنه به اوج بیست و اندی سالگی می دویدم؛
به ناگاه خود را میان تمنای شکن زلفی یافتم..

تلخ خندی به بستر لبانش می روید اما با بازدمی ادامه می دهد:
یادم است از همان کودکی درگیر شیفتگی با طبیعت بودم.
دست به نی، نوای ناشناخته ی عاشقی زدن و چراندن گوسفندان مرا به این منوال تفنن متعهد ساخته بود.
آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Chaos

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
20
امتیازها
30
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #4
پست دوم- گفتمان دوم

خوف درونم نفوذ کرده بود؛ ترسیده بودم و در ظن اینکه گرگی باشد، پشت همان سنگ بزرگ در کمین نشستم.
دیدگانم در پویش بودند و در انتظار مصیبت بودم که ناگهان آسمان فسرده، با تابش آن آفتاب جلال رنگین شد. او یک دخترکی بیش نبود!

آب دهانش را یک مرتبه قورت داد و چنگی به یقه ی پیراهنش زد. ظاهرا مغرقی آن دیدار گشته بود.

دستانم از تماشای خرمن زیبایی اش به وضوح لرزید و در پاهای سستم دیگر توان حمل وزن نبود.
با خود اینگونه گفتم: «خدای بزرگ! نکند در تکرار روزگار زندگانی این چوپان، تو هم هرگز شاهد چنین چشم اندازی نگشته بودی؟
این چه روییست! چه وسیم، چه صمیم و شمیم!
این صباحت از دروازه ی بهشت رانده شده بود؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Chaos

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
4
پسندها
20
امتیازها
30
سن
23
  • نویسنده موضوع
  • #5
پست سوم- گفتمان سوم

به سویش گام نهادم. نمی دانستم این شهامت عظیمی که در وجودم به تکاپو درآمده بود از کجا نشات می گرفت. در هر حال این من بودم که بی پروا به کناره های عشق می جستم. می باید راهی بود برای آشنایی و شنیدن طنازی صدایش اما یقینا نمی دانستم آیا دیدار مجددی وجود دارد یا خیر! از این رو قدم هایم را سرعت بخشیدم بدون آنکه بدانم که سرنوشت چه حقه ای برایم چیده است.

دومین باری بود که اینگونه می خندید اما لبخندش گویای حکایتی از جنس آوارهای شکست بود. چشمانش را با درد بست. او چه می کشید؟

وقتی خود را در قرب نگاهش دیدم، تازه دریافتم که دچار چه اشتباهی شده ام. او هراسان خیره ام شده بود و این زبان ملعون من در دهان نمی چرخید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا