دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی فانوس شب | شریف کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 205
  • بازدیدها بازدیدها 7,411
  • کاربران تگ شده هیچ

Sharif

کاربر انجمن
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
461
پسندها
842
امتیازها
5,883
مدال‌ها
9
  • #201
جانان من...
با بودنت به دلم
امید ببخش،
با بوسه‌ات بوستان هستی‌ام را
گل باران کن

بی‌تو نه زمینی‌ست
نه آن بام آبی
بی‌تو نه ماه‌ای‌ست
نه کوکبی

بیا تا با حضورت
بی‌نام‌ترین واژه‌ها را
با برگ‌های امید و
شبنم آرمان، جان بخشم.

بیا تا با بوی مهر و
نغمه‌ای بلبلان
به بهار عشق قدم بگذاریم

آن‌جا که هر روز گلی می‌روید
شکوفه‌ای‌سر می‌زند
شبدرِ لبخند می‌پاشد
و هیچ حرفی از خزان و زمستان نیست.

دستت را به دستم بگذار
تا باهم از این بیابان هیچ
به سرزمین عاشقان برویم
و تا ابد آن‌جا را
جهانِ عشق خود سازیم.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
461
پسندها
842
امتیازها
5,883
مدال‌ها
9
  • #202
[در آستانه وصال]

مثل تبسمِ که در پشت در بماند
مهتاب رفته باشد، شامِ کَدَر بماند

مثل کبوتری که در تنگ‌نای هستی
با عالمی ز رویا بی‌بال‌و‌پر بماند

گاهی چو آتشی که دودش هوا بپیچد
وز سوز گدازی او دل بی‌ثمر بماند

مثل نگاه گرمِ جنون آورِ عاشق
معشوق خفته باشد، حسرت به‌بر بماند

آن‌دم که سایه‌ی غم چنبر زند به دورم
در بزم وصالی او، غم بی‌اثر بماند

گل در خیال گلشن خندد چون بهاران
لیکن ز هجر رویش دیوانه‌تر بماند
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
461
پسندها
842
امتیازها
5,883
مدال‌ها
9
  • #203
#سپید


یلدا که آمد
سردی نبود تو
بیشتر از هر زمانِ تنم را لرزاند.

بی‌تو همه چیز رنگ باخته است
گویا شب قدر ثانیه‌هایش را از دست داده
و حافظ کتابش را

بیا!
تا با حضور تو
سرمای خانه‌ام پا به فرار بگذارد
با نگاه تو
شب‌های دلم مهتابی شود
و با نفس‌های تو
باران عشق ببارد.

بیا!
تا در کنار هم
این ثانیه‌های طویل سال
را به شهر عشق بَریم.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
461
پسندها
842
امتیازها
5,883
مدال‌ها
9
  • #204
#قصه پردازی



ای کاش یلدا شاهد یک‌جا بودن‌مان بود!
باهم سفره‌ِ یلدایی می‌چیدیم.
من سفره را پهن می‌کردم، تو هندوانه‌های قاچ کرده را می‌آوردی، من انار‌ی را که از باغ‌ عشق چیده بودیم می‌آوردم، تو توت و سنجد را.
من شمع‌ها را بر دور سفره تزئین می‌کردم و تو با نور نگاهت روشن‌شان می‌کردی، من فال حافظ می‌آوردم و تو گوشه سفره نشسته ملیح‌ترین لبخندت را نثارم می‌کردی و به پهلویت اشاره کرده می‌گفتی: "خانمی بیا این‌جا بنشین!"
با خانمی گفتنت یک بار دیگر در شهر دلم هلهله‌ی بر پا می‌شد و با ذوق کنارت می‌نشستم. طوری که آن لحظه فاصله بی‌معنی‌ترین واژه قاموسم می‌شد و فراق شرمسار از پنجره می‌رفت.
تو کتاب را برمی‌داشتی و بهترین فال حافظ را می‌سرودی؛ من هم سراپا را گوش می‌ساختم و غرق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
461
پسندها
842
امتیازها
5,883
مدال‌ها
9
  • #205
تا بوی تو
روحم را نوازش می‌کند
چون گل نو شکفته‌ای
خود را می‌یابم
که در بهار
با شور دیگری
به زندگی لبخند می‌زند.
 
امضا : Sharif

Sharif

کاربر انجمن
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
18/11/23
ارسالی‌ها
461
پسندها
842
امتیازها
5,883
مدال‌ها
9
  • #206
#سپید


پرنده‌ی خوش‌رنگ مهاجرم
آن‌دم که تو
از این شهر کوچیدی
دیگر خورشید
این‌جا نخندید
و گرمای دستانش را
تا ابد به یخ بست.
 
امضا : Sharif
عقب
بالا