فال شب یلدا

دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی خاطرات گمشده | رویاپرداز تاریک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 17
  • بازدیدها 538
  • کاربران تگ شده هیچ

Mers~

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,697
پسندها
34,787
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
IMG_20240512_224033_569.jpg
خاطرات گمشده | رویاپرداز تاریک
dark dreamer dark dreamer
عزیز بابت اشتراک محتوای دفترتان با کاربران یک‌رمان، متشکریم.
-
در این تاپیک فرد دیگری جز نویسنده، حق ارسال هیچ پستی را ندارد.
درصورت مشاهده موارد غیراخلاقی با کلیک بر گزینه "گزارش" با ما همکاری کنید.
چنانچه تمایل به ایجاد دفترآزادنویسی داشتید، از این تاپیک اقدام نمایید.
-
" تیم مدیریت کتاب | انجمن یک رمان "
 
امضا : Mers~

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #2
داستان بی سر ته داخل چاهو نگاه نکن

روی نزدیک میز صندلی که رو به صخره بود نشست و از کوله پشتی اش قمقمه آبی رنگش را دیشب داخل فریزر سپری کرده بود از گوشه کوله پشتی اش بیرون آورد و آن را سر کشید.
راه سختی را برای بالا آمدن به اینجا طی کرده بود و شدیداً تشنه و خسته شده بود و با کمک آب کمی از آن رفع کرد.
گرمای هوا هم بر تشنگی اش می افزود
داخل این عمارت قدیمی سامورایی که بالای قله بود دریا به خوبی دیده می‌شد.
درحالی که مشغول حرکت منظم و دلنشین امواج دریا بود صدایی توجهش را جلب کرد
- فنجون سی چهارم فنجون هفتاد و پنجم فنجون سی و هفتاد و تمام. بریم سراغ قوری ها قوری اول قوری دوم ...

نگاهی به دور بر انداخت کسی درحال شمردن فنجان ها نیافت.
همگی روی صندلی هایی که داخل محوطه عمارت چیده شده بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #3
از نوشتن بیزار بود قلم و کاغذ بدترین دشمنش بودند.
دستخط بدش، آتش نفرتش را از نوشتن شعله‌ور تر از قبل می‌کرد.
سالها گذشت، با دیدن دوستش درحال نوشتن است، جرقه‌ای به ذهنش خورد.
او همان آدم بود آدمی که نوشتن دشمنش بود. اما این بار نوشتنش تفاوت داشت، منبع نوشتنش ذهن فرد دیگری بود، منبع کلمات این‌بار قلب خودش بود.
اندوهی که روی قلبش سنگینی می‌کرد را به شکل کلمه در می‌آورد و داخل کاغذ می‌نوشت و از قلبش خارج می‌کرد.
از ساکنان زیر دریا از قصرنشینان آسمان از مردمان زیر زمینی می‌نوشت.
طولی نکشید که قلمش تبدیل به در جادویی شد که کاغذ را تبدیل به دری به عالمی دیگر می‌کرد و او را برای مدتی از این عالم خسته کننده و تکراری می‌ربود.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #4
داخل آب فرو می‌رفتم. اکسیژن داخل ریه هام سریعتر از اونی که فکر می‌کردم تموم شده بود.
از تبی که چند روز عذابم می‌داد خبری نبود تمام بدنم خنک بود.
نور خورشید رفته رفته کم‌رنگ می‌شد و از نورش دور می‌شدم و داخل تاریکی غرق می‌شدم. برخلاف گذشته دیگه ترسی از تاریکی نداشتم و مشتاق این بودم که زودتر بهش برسم.
داخل دریا،برخلاف خشکی واقعا آروم بی صدا بود. چرا زودتر پیداش نکردم.
راحت بودم هیچ تلاشی برای نجاتم انجام نمی‌دادم اجازه می‌دادم آب آروم آروم من رو ببلعه و به پایین بکشه.
چیزی اون بالا برای من نیست.
نه پدری نه مادری با مرگ من ناراحت میشه.
دوستان فیکی که شاید مرگ من اونا رو خوشحال کنه.
معشوقه‌ای که با بی‌رحمی بازیش دادم.
اگه قراره دیگه هیچوقت نتونم پیشش برگردم چرا زنده بمونم دلیلی برای نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #5
سیاه و مقدس
به نظر من کلاغ یک موجود بسیار مقدسی است که انسان آن را درک نمی‌کند.
اگر سیاهی بالش نماد شیطانی بودنش بود باید گفت پرده خانه خدا را نیز به این رنگ زیبا مزین کرده اند.
اگر سفیدی رنگ زیبایی بود و بر سیاهی برتری داشت آدمیان با دیدن موهای سفیدشان خوشحال می‌شدند و با دیدن کفن سفید احساس شادمانی می‌کردند
چهره‌اش برای انسان جذاب نیست ولی به این معنی نیست که خالق او نقاشی ماهری نیست او مهارت کافی را دارد ولی آدمی‌زاد نمی‌داند چگونه نگاه کند و زیباییش را درک کند
قضاوت صدایش توسط آدمیانی که هیچ درکی از قلب و سخنان او ندارند ناجوانمردانه است. شاید معنی شعری زمزمه می‌کند زیباتر از بلبل و قناری است، یا شاید همراه درختی که به سجده رفته است درحال ذکر خدای تعالی است‌.
شاید حق تعالی به او نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #6
به من نگو که اجازه نمیدهم بروی من سقوط کردم نمی توانم بروم و بی تو زنده بمانم

پارت اول
من پری محبوبی بین پریان بودم.
بند انگشتی ها دورم حلقه می‌زدند و آواز می‌خواندن.
رایحه شیرین من حیات بخش گل های پژمرده بود.
هر لباسی و هر رنگی در بدن من همانند لباسی سلطنتی بود.
صورتم زیبا نبود بدنم لاغر و استخوانی بود موهای مشکی من کوتاه و زیبا نبود تمام چیزهایی که داشتم مدیون بال هایم بودم
فقط من بودم که از بیماری ضعف بال رنج می‌بردم البته بهتر است بگویم لذت می‌بردم.
بالهای من ضعیف بود تکان دادن آن برای من سخت بود.
اما بال های پریان زن و دختر بنفش و قرمز است و تنها کسی که مشکل صورتی رنگ بودن بال را داشت من بودم
حتی بین ۵ خواهرو ۷ برادر فقط من این مشکل را داشتم
کوچکترین خواهرم از هشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #7
کاش می تونستم بگم مامان حق با توعه من یه رباتم.
من هنوز سنی ندارم ولی جا به جایی این همه احساس توی قلبم برام خسته.
کاش می‌تونستم با چاقو قلبم رو بشکافم و مقداری از احساساتم بریزه بیرون و قلبم سبک بشه.
مغزم شده شکنجه‌گر من می‌خوام خاموشش کنم خاموش نمیشه دائما صدایی که تو ذهنمه با دلیل منطق بهم می‌گه من شکست خوردم. ولی کمک نمی‌کنه که خودم رو نجات بدم کاملا کاراییش رو از دست داده

آینده‌ام قرار نیست خوب باشه
وقتی به آینه نگاه میکنم زخمم رو دوباره می‌بینم اما این بار عمیق‌تر
من توی پایین گیر کردم بخوامم نمی‌تونم بالا بیام.*


*آهنگ D day از شوگا رو گوش کرده باشید می‌فهمید چی می‌گم
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #8
به من نگو که اجازه نمی‌دهم بروی من سقوط کردم نمی توانم بروم و بی تو زنده بمانم

پارت دوم

یک شب ماه آبی رنگ آسمان که قرصش کامل بود و با تمام قدرت می‌درخشید و سعی می‌کرد که با تقلید از خورشید کل آسمان را نورانی کند.
نورش همانند خورشید نبود اما در حدی بود که به من کمک کرد که نیمه شب به راحتی بدون هیچ صدایی از خانه فرار کنم و به سمت دره انسان ها بروم بدون آنکه کسی بویی ببرد.
لبه دره ایستادم باید پرواز می‌کردم و لذت تماشای دریا را برای همیشه به دست می آوردم یا مرگ نصیب بال های بیمار و ضعیفم می‌شد.
دریا یا مرگ البته من به خودم اعتماد زیادی داشتم و مطمئن بودم که بال هایم کمکم خواهند کرد.
بال هایم را تکان دادم بال های من خشک بودند و سخت تکان می‌خوردن چون عضو بی استفاده بدنم بودند ولی مطمئن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #9
سنگینی گناه روی دوشش حس می‌کرد، جاذبه نبود که او را به زمین می‌کشید آن بار سنگین او را به سمت جهنم می‌کشاند.
صدای امواج خشمگین دریا که، بی‌صبرانه در منتظرش گرفتن جانش بودند را می‌توان می‌شنید.

میان صدای جوش خورش دریا صدای گریه ناله و شیون کسانی را که برای رسیدن به هدفش کشته بود را می‌شنید‌.
او به خاطر رسیدن همچین روزی لحظه‌ شماری می‌کردن، روزی که رها می‌شود روزی که تا ابد به خواب می‌رود بدون آن‌که نگران چیزی باشد
اما چشمان آن دختر همه چیز همه نقشه را داشت خراب می‌کرد.
موهای آشفته اش که جلوی صورتش ریخته بود نمی توانست جلوی درخشش چشمان عسل فامش شود.
مچ دستش را گرفته بود و در آخرین لحظه مرگ را از چنگالش در ربوده بود.
به خودش لعنت فرستاد که چرا نیهان را انتخاب کرد تا شاهد مرگش باشد. کارش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
263
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
  • #10
مشکلی نیست


در برابر زخم جسمانی خوب مقاومم
ولی در برابر آسیب روحی زود می‌شکنم
این دردا، این حس باخت، این تلخی این تنهایی، یه روزی تبدیل کلماتی میشن که جمله های طلایی رمانم رو تشکیل میدن.
تا نکشی نمی‌فهمی چقدر دردناکه و نمی تونی بنویسی ولی من شکرگزارم بابت آموزش این احساسات.
 
امضا : dark dreamer

موضوعات مشابه

عقب
بالا