دفتر آزادنویسی دفتر آزاد نویسی خاطرات گمشده | رویاپرداز تاریک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ash;
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 189
  • کاربران تگ شده هیچ

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,429
پسندها
34,093
امتیازها
64,873
مدال‌ها
32
سن
17
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
IMG_20240512_224033_569.jpg
خاطرات گمشده | رویاپرداز تاریک
dark dreamer dark dreamer
عزیز بابت اشتراک محتوای دفترتان با کاربران یک‌رمان، متشکریم.
-
در این تاپیک فرد دیگری جز نویسنده، حق ارسال هیچ پستی را ندارد.
درصورت مشاهده موارد غیراخلاقی با کلیک بر گزینه "گزارش" با ما همکاری کنید.
چنانچه تمایل به ایجاد دفترآزادنویسی داشتید، از این تاپیک اقدام نمایید.
-
" تیم مدیریت کتاب | انجمن یک رمان "
 
امضا : Ash;

dark dreamer

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
10/4/24
ارسالی‌ها
23
پسندها
98
امتیازها
90
سطح
0
 
  • #2
سلام من تا به حال آزاد نویسی نداشتم فقط گاهی یه تصاویر و صحنه هایی به ذهنم خطور می‌کنه اونا رو می نویسم.
شبیه تیکه های خاطره یا رمان فردی هست رو توی گوشیم می نوشتم نمی‌دونم قراره چطوری بشه
پنجره مطبم رو بالا دادم و لبه آن نشستم‌.
فقط یک احمق انتظار دارد که با باز کردن پنجره آن هم در شهر تهران صدای آواز بلبل و خنده بچه های داخل پارک بیاید.

صدای بوق ماشین ها لحظه ای در این خیابان بی‌صاحاب خاموش نمی‌شود. و بچه ها به جای بازی کار می‌کنند بلکه بتوانند امشب را گرسنه نخوابند
سیگار و فندکم را از کتم بیرون می‌کشم، و با آتش فندک سیگارم را روشن می‌کنم.
کامی عمیق از سیگار ارزان قیمتم می‌گیرم.
در گذشته فقط در روز های بحرانی دانشگاه به سیگار پناه می آوردم اما اکنون بلایی سرم آمده است که نبود سیگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
10/4/24
ارسالی‌ها
23
پسندها
98
امتیازها
90
سطح
0
 
  • #3
داستان بی سر ته داخل چاهو نگاه نکن

روی نزدیک میز صندلی که رو به صخره بود نشست و از کوله پشتی اش قمقمه آبی رنگش را دیشب داخل فریزر سپری کرده بود از گوشه کوله پشتی اش بیرون آورد و آن را سر کشید.
راه سختی را برای بالا آمدن به اینجا طی کرده بود و شدیداً تشنه و خسته شده بود و با کمک آب کمی از آن رفع کرد.
گرمای هوا هم بر تشنگی اش می افزود
داخل این عمارت قدیمی سامورایی که بالای قله بود دریا به خوبی دیده می‌شد.
درحالی که مشغول حرکت منظم و دلنشین امواج دریا بود صدایی توجهش را جلب کرد
- فنجون سی چهارم فنجون هفتاد و پنجم فنجون سی و هفتاد و تمام. بریم سراغ قوری ها قوری اول قوری دوم ...

نگاهی به دور بر انداخت کسی درحال شمردن فنجان ها نیافت.
همگی روی صندلی هایی که داخل محوطه عمارت چیده شده بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : dark dreamer

dark dreamer

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
10/4/24
ارسالی‌ها
23
پسندها
98
امتیازها
90
سطح
0
 
  • #4
از نوشتن بیزار بود قلم و کاغذ بدترین دشمنش بودند.
دستخط بدش، آتش نفرتش را از نوشتن شعله‌ور تر از قبل می‌کرد.
سالها گذشت، با دیدن دوستش درحال نوشتن است، جرقه‌ای به ذهنش خورد.
او همان آدم بود آدمی که نوشتن دشمنش بود. اما این بار نوشتنش تفاوت داشت، منبع نوشتنش ذهن فرد دیگری بود، منبع کلمات این‌بار قلب خودش بود.
اندوهی که روی قلبش سنگینی می‌کرد را به شکل کلمه در می‌آورد و داخل کاغذ می‌نوشت و از قلبش خارج می‌کرد.
از ساکنان زیر دریا از قصرنشینان آسمان از مردمان زیر زمینی می‌نوشت.
طولی نکشید که قلمش تبدیل به در جادویی شد که کاغذ را تبدیل به دری به عالمی دیگر می‌کرد و او را برای مدتی از این عالم خسته کننده و تکراری می‌ربود.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
10/4/24
ارسالی‌ها
23
پسندها
98
امتیازها
90
سطح
0
 
  • #5
داخل آب فرو می‌رفتم. اکسیژن داخل ریه هام سریعتر از اونی که فکر می‌کردم تموم شده بود.
از تبی که چند روز عذابم می‌داد خبری نبود تمام بدنم خنک بود.
نور خورشید رفته رفته کم‌رنگ می‌شد و از نورش دور می‌شدم و داخل تاریکی غرق می‌شدم. برخلاف گذشته دیگه ترسی از تاریکی نداشتم و مشتاق این بودم که زودتر بهش برسم.
داخل دریا،برخلاف خشکی واقعا آروم بی صدا بود. چرا زودتر پیداش نکردم.
راحت بودم هیچ تلاشی برای نجاتم انجام نمی‌دادم اجازه می‌دادم آب آروم آروم من رو ببلعه و به پایین بکشه.
چیزی اون بالا برای من نیست.
نه پدری نه مادری با مرگ من ناراحت میشه.
دوستان فیکی که شاید مرگ من اونا رو خوشحال کنه.
معشوقه‌ای که با بی‌رحمی بازیش دادم.
اگه قراره دیگه هیچوقت نتونم پیشش برگردم چرا زنده بمونم دلیلی برای نفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
10/4/24
ارسالی‌ها
23
پسندها
98
امتیازها
90
سطح
0
 
  • #6
سیاه و مقدس
به نظر من کلاغ یک موجود بسیار مقدسی است که انسان آن را درک نمی‌کند.
اگر سیاهی بالش نماد شیطانی بودنش بود باید گفت پرده خانه خدا را نیز به این رنگ زیبا مزین کرده اند.
اگر سفیدی رنگ زیبایی بود و بر سیاهی برتری داشت آدمیان با دیدن موهای سفیدشان خوشحال می‌شدند و با دیدن کفن سفید احساس شادمانی می‌کردند
چهره‌اش برای انسان جذاب نیست ولی به این معنی نیست که خالق او نقاشی ماهری نیست او مهارت کافی را دارد ولی آدمی‌زاد نمی‌داند چگونه نگاه کند و زیباییش را درک کند
قضاوت صدایش توسط آدمیانی که هیچ درکی از قلب و سخنان او ندارند ناجوانمردانه است. شاید معنی شعری زمزمه می‌کند زیباتر از بلبل و قناری است، یا شاید همراه درختی که به سجده رفته است درحال ذکر خدای تعالی است‌.
شاید حق تعالی به او نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

dark dreamer

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
10/4/24
ارسالی‌ها
23
پسندها
98
امتیازها
90
سطح
0
 
  • #7
به من نگو که اجازه نمیدهم بروی من سقوط کردم نمی توانم بروم و بی تو زنده بمانم

پارت اول
من پری محبوبی بین پریان بودم.
بند انگشتی ها دورم حلقه می‌زدند و آواز می‌خواندن.
رایحه شیرین من حیات بخش گل های پژمرده بود.
هر لباسی و هر رنگی در بدن من همانند لباسی سلطنتی بود.
صورتم زیبا نبود بدنم لاغر و استخوانی بود موهای مشکی من کوتاه و زیبا نبود تمام چیزهایی که داشتم مدیون بال هایم بودم
فقط من بودم که از بیماری ضعف بال رنج می‌بردم البته بهتر است بگویم لذت می‌بردم.
بالهای من ضعیف بود تکان دادن آن برای من سخت بود.
اما بال های پریان زن و دختر بنفش و قرمز است و تنها کسی که مشکل صورتی رنگ بودن بال را داشت من بودم
حتی بین ۵ خواهرو ۷ برادر فقط من این مشکل را داشتم
کوچکترین خواهرم از هشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : dark dreamer

موضوعات مشابه

عقب
بالا