• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان غم زاد | لطیفه کاربر انجمن یک رمان

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/7/22
ارسالی‌ها
142
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
غم زاد
نام نویسنده:
لطیفه
ژانر رمان:
#تراژدی #اجتماعی #عاشقانه
کد رمان: 5632
ناظر: Abra_. Abra_.

بسم پروردگار غم‌

خلاصه:
پناهِ بی پناه ناخواسته زاده می‌شود از غمی که جان و روحش را بدون ذره‌ای ترحم در خلآ تاریکی حبس کرده و سعی در نقره داغ کردنِ قلب مچاله شده‌اش دارد. جانِ بی جانش این بار، در به در به دنبال باریکه ی نوریست برای رهایی فوادِ* غرق در حزن و مرحمی بر تکه‌پاره‌های روح چهل تکه‌اش...


پ.ن: این رمان بر اساس واقعیت نوشته شده و تنها اسامی اشخاص و‌ مکان‌های داخل رمان زاده‌ی ذهن نویسنده است.

*فواد: قلب

 
آخرین ویرایش
امضا : خانومِ اِل

Y.SALIMI❁

میکسر انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,726
پسندها
9,021
امتیازها
33,973
مدال‌ها
26
سطح
19
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Y.SALIMI❁

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/7/22
ارسالی‌ها
142
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #3

مقدمه:
غم واژه‌ایست مبهم!

دقیقا همچون ویروسی مرگ بار‌ و ناشناخته که آمده تا روحِ نیمه جانتان را عذاب دهد.
نیزه‌ی دلتنگی در قلبتان فرو کند، زهر اشک به خوردتان دهد، کفش‌های آتشین بی قراری به پایتان کند، گلوله‌ی بغض را حواله‌ی گلویتان کند و در آخر طناب افسردگی را به گردنتان بیاندازد وچهار پایه‌ی عشق را از زیر پایتان کشیده و روح چهل تکه‌‌یتان را به جرم زاده شدن از غمی ارثی قصاص کند. حال شما مانده‌اید و یک تکه گوشت به درد نخور به نام جسم، جسمی که نمی‌دانید کی قرار است همچون روحتان سلاخی شود.
 
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/7/22
ارسالی‌ها
142
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
‌‌ صدای‌ِ نعره‌‌ی خش‌دارش در‌ و پنجره‌ی اتاق را هم لرزاند چه برسد بر تن نحیف دخترکی که با چشمانِ به اشک نشسته و جانی که در حرارت می‌سوخت، مقابلش ایستاده بود. صدایش را روی سرش انداخته و تمام همسایه‌ها را از آنچه در خانه‌اش می‌گذشت باخبر کرده بود. آب دهانش را به سختیِ بلعیدن یک تکه شیشه ‌ی تیز، فرو برد و با دهانی که از خشکی بسیار توان فاصله دادن لب‌هایش را هم از او گرفته بود، گفت:
- مَن..مَن چیکار کردم حاج بابا؟!
‌‌ پیرِ عصا به دستِ مقابلش چشمان به خون نشسته‌اش را در حدقه‌هایی که از شدت عصبانیت گرد شده بودند، چرخاند و عصبی دستی به ریش سپیدش کشید. دانه‌های قهوه ایِ تسبیح را تند تند به حرکت در آورده بود و مدام لااله‌الله می‌گفت تا بلکه خشمش فروکش کند. نفسش را پر از حرص به بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/7/22
ارسالی‌ها
142
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
‌‌ با انتقامی که در دلش می‌پروراند و تنفری که از چشمانش هویدا بود، لیوان شیشه‌ای که سردی آب درونش دست گرمش را در آغوش کشیده بود را برعکس کرد و تمام آن آب یخ را روی جسم کنار پاییش خالی کرد. سردی آب نه تنها آتش درون دخترک را خاموش نکرد، بلکه زبانه کشیدن شعله‌های درونش را تشدید کرد. پوزخندی مضحک را روی لبانش حک کرد و با صدای نسبتا آرامی لب زد:
- آخ که چقدر ذوق می‌کنم توی این حال می‌بینمت، اصلا جیگرم حال میاد.
‌‌ دخترک بیچاره جسم ناتوانش را مچاله‌تر کرد و نشنیده از حرف‌های زنی که سعی در عذاب دادنش را داشت، بر خود می‌لرزید. شعله‌های درونش قطره می‌شدند و از کنار شقیقه‌‌ی ملتهبش به پایین سُر می‌خوردند، با صدایی که از دل زمین بر‌می‌خواست زیر لب کلمات نامفهومی را زمزمه می‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/7/22
ارسالی‌ها
142
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
‌‌‌ با دیدن قطرات پررنگِ روی یقه‌ی خاکستری رنگ دخترک که نشان از ریختن آب‌ را داشت، ناسزایی دیگر را نثار آن مار حال بهم زن کرد، دست راستش را روی پیشانی دخترک گذاشت، آن‌قدر داغ بود که دستش را سریع عقب کشید. دخترک بیچاره انگار درونش کوره روشن کرده بودند و او را از درون زنده زنده می‌سوزاندند.
‌‌‌ ‌ لبان دخترک از شدت تب و لرز به لرزش افتاده بود، زن ترسیده از اینکه مبادا دخترک جلو چشمانش جان دهد، سریع برخواست و از اتاق خارج شده و با صدای بلندی داد زد:
- نجلا!
‌‌‌ ‌ نجلایی که معلوم نبود این بار گردنش را در خانه‌ی چه کسی می‌چرخاند یا خبرچینی چه کسی را به آقا بالا سرِ این خانه می‌کند، پیدایش نمی‌شد که نمی‌شد. زن دو بار دیگر با صدای بلندتری صدایش زد، آنقدر صدایش را بالا برده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/7/22
ارسالی‌ها
142
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
برای بار چندم پارچه‌ی آبی رنگ را درون تشت آب ولرم فرو برد و با گرفتن آبش آن را روی پیشانی نسبتا کوتاه دختر بی جان قرار داد. هر دو آستین دختر را بالا زد و بالای تشت قرار داده و مشتی آب را به دستان آتشین دخترک هدیه داد. دخترک بی پناه دیگر هذیان نمی‌گفت؛ ولیکن از آتش درونش حتی ذره ای هم کاسته نمی‌شد. دستی به گونه‌ی سرخ شده‌ی دختر که رد چهار انگشت روی گونه‌اش خبر از کتک‌کاری دوباره‌ی این ایل یاجوج و ماجوج را می‌داد، کشیده و لب زد:
- پری، پری جان!
پریِ بی پناه اما در حال سوختن در تبی بود که یقه‌ی جسمش را سفت چسبیده بود. با صدای لولای چوبی در رویش را برگرداند، نجلای بلابرده با قیافه‌ی درهمش وارد اتاق شد و پشت سرش دکتری جوان با کیف چرمی مشکی و روپوش سفیدی که بر تن داشت، داخل شد. مرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : خانومِ اِل

خانومِ اِل

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/7/22
ارسالی‌ها
142
پسندها
405
امتیازها
2,803
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
پزشک جوان کمی فاصله‌ی بین خود و آیجان را کم کرد و با صدایی آرام لب زد:
- زینب می‌گفت الان نزدیک شیش، هفت ماهه که پریناز یهویی خیلی تب میکنه، رنگش میپره، حتی چند بارم...
بغضی که راه‌ گلویش را گرفته بود و باعث می‌شد صدای مردانه‌اش بلرزد، را قورت داد و ادامه داد:
- چند بارم خون بالا آورده!
آیجان که پاک گیج شده بود، پرسشی به مرد مقابلش نگاه کرد. مرد جوان با صدای گرفته‌اش ادامه داد:
- می‌ترسم که اینا نشون از سرطان باشه.
آیجانی که بعد از چند دقیقه تازه حرف‌های پزشک را هضم کرده بود با لکنت گفت:
- یـ.. یعنی سرطان داره ؟
پزشک تب سنجش را درون کیفش گذاشت و از جایش برخاست نگاهی به پریناز و سپس به آیجان انداخت و گفت:
- من همه چیز و آماده می‌کنم، پری باید بره شهر، شما لطفا حواستون به حاجی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : خانومِ اِل

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا