- ارسالیها
- 541
- پسندها
- 1,266
- امتیازها
- 9,073
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
شانهام را بالا دادم:
- نمیدونم جناب تیمسار.
با خودش زمزمه کرد:
- هکر بشی برام تعجبه.
نفس عمیقی کشید:
- چرا برگشتی ایران؟
- برای این که قاتل پدربزرگمو پیدا کنم؛ چون بهش مدیونم. اون قبل مردنش زمینی رو به نامم کرد و گفت سر این زمین خیلی دعواست.
تعجب کرد:
- چی؟ دعواست؟ بین بچهها اختلافه؟
سرم را به نفی تکان دادم:
- خیر. شریکهاش اونو میخوان.
خیالش راحت شد:
- آهان.
با آمدن محمد که چای را روی میز شیشهای گذاشت، سکوت کرد. محمد جدی شده بود:
- خیلی فکر کردم... باید بریم پیش مادرت تا بفهمیم کدوم از شریکهاش اون زمین رو میخواد.
- خب... شیشتا شریک داره.
سرش را تکان داد:
- دیگه من همینا رو میدونم جناب تیمسار.
از سینی چایاش را برداشت:
- سئوالات تموم شد جناب؟
- خیر.
کلمه خیر را...
- نمیدونم جناب تیمسار.
با خودش زمزمه کرد:
- هکر بشی برام تعجبه.
نفس عمیقی کشید:
- چرا برگشتی ایران؟
- برای این که قاتل پدربزرگمو پیدا کنم؛ چون بهش مدیونم. اون قبل مردنش زمینی رو به نامم کرد و گفت سر این زمین خیلی دعواست.
تعجب کرد:
- چی؟ دعواست؟ بین بچهها اختلافه؟
سرم را به نفی تکان دادم:
- خیر. شریکهاش اونو میخوان.
خیالش راحت شد:
- آهان.
با آمدن محمد که چای را روی میز شیشهای گذاشت، سکوت کرد. محمد جدی شده بود:
- خیلی فکر کردم... باید بریم پیش مادرت تا بفهمیم کدوم از شریکهاش اون زمین رو میخواد.
- خب... شیشتا شریک داره.
سرش را تکان داد:
- دیگه من همینا رو میدونم جناب تیمسار.
از سینی چایاش را برداشت:
- سئوالات تموم شد جناب؟
- خیر.
کلمه خیر را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر