- تاریخ ثبتنام
- 31/7/24
- ارسالیها
- 15
- پسندها
- 143
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #11
شانهام را بالا دادم:
- نمیدونم جناب تیمسار.
با خودش زمزمه کرد:
- هکر بشی برام تعجبِ.
نفس عمیقی کشید:
- چرا برگشتی ایران؟
- برای اینکه قاتل پدربزرگمو پیدا کنم؛چون بهش مدیونم.اون قبل مردنش زمینی رو به نامم کرد و گفت سر این زمین خیلی دعواست.
تعجب کرد:
- چی؟دعواست؟بین بچهها اختلافِ؟
سرم را به نفی تکان دادم:
- خیر.شریک هاش اونو میخوان.
خیالش راحت شد:
- آهان.
با آمدن محمد که چای را روی میز شیشهای گذاشت،سکوت کرد.
محمد جدی شده بود:
- خیلی فکر کردم...باید بریم پیش مادرت تا بفهمیم کدوم از شریکهاش اون زمین رو میخواد.
- خب...شیشتا شریک داره.
سرش را تکان داد:
- دیگه من همینا رو میدونم جناب تیمسار.
از سینی چایاش را برداشت:
- سئوالات تموم شد جناب؟
- خیر.
کلمه خیر را محکم گفت.
پوزخندی در...
- نمیدونم جناب تیمسار.
با خودش زمزمه کرد:
- هکر بشی برام تعجبِ.
نفس عمیقی کشید:
- چرا برگشتی ایران؟
- برای اینکه قاتل پدربزرگمو پیدا کنم؛چون بهش مدیونم.اون قبل مردنش زمینی رو به نامم کرد و گفت سر این زمین خیلی دعواست.
تعجب کرد:
- چی؟دعواست؟بین بچهها اختلافِ؟
سرم را به نفی تکان دادم:
- خیر.شریک هاش اونو میخوان.
خیالش راحت شد:
- آهان.
با آمدن محمد که چای را روی میز شیشهای گذاشت،سکوت کرد.
محمد جدی شده بود:
- خیلی فکر کردم...باید بریم پیش مادرت تا بفهمیم کدوم از شریکهاش اون زمین رو میخواد.
- خب...شیشتا شریک داره.
سرش را تکان داد:
- دیگه من همینا رو میدونم جناب تیمسار.
از سینی چایاش را برداشت:
- سئوالات تموم شد جناب؟
- خیر.
کلمه خیر را محکم گفت.
پوزخندی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.