دفتر آزادنویسی دفتر آزادنویسی نیمه‌ی تاریک | آذربان کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Mers~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 282
  • کاربران تگ شده هیچ

Mers~

مدیر ارشد کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,768
پسندها
35,392
امتیازها
66,872
مدال‌ها
40
سن
19
سطح
36
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #1
IMG_20240512_224033_569.jpg
نیمه‌ی تاریک | آذربان
Kalŏn ماهی قرمز؛
عزیز بابت اشتراک محتوای دفترتان با کاربران یک‌رمان، متشکریم.
-
در این تاپیک فرد دیگری جز نویسنده، حق ارسال هیچ پستی را ندارد.
درصورت مشاهده موارد غیراخلاقی با کلیک بر گزینه "گزارش" با ما همکاری کنید.
چنانچه تمایل به ایجاد دفترآزادنویسی داشتید، از این تاپیک اقدام نمایید.
-
" تیم مدیریت کتاب | انجمن یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mers~

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,139
پسندها
41,132
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • مدیر
  • #2
شروع را نمی‌دانم، پایان را نیز؛ اما خط‌خطی‌هایم را به رنگ شب، می‌نویسم!
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,139
پسندها
41,132
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • مدیر
  • #3
بحث ازدواج بود.
مامانی می‌گفت مهم است که مرد سایه باشد و امنیت، که بتواند جنم نشان دهد و زندگی را سر و سامان دهد. عقیده‌ی آنچنانی به عشق نداشت. رفاه را ملاک قرار داده بود. مامان اما می‌گفت کنار این رفاه، عشق هم رنگی به جا می‌گذارد. کمک می‌کند زندگی از حالت روتین بیرون کشیده شود؛ اما تاکید چندانی روی این موضوع نداشت. او نیز به رفاه و آسودگی تاکید داشت. من اما غرق بودم. غرق چند سال گذشته‌ای که فکر می‌کردم عشق تمام بود و نبود یک انسان است، که تمام هستی در عشق خلاصه می‌شود. و حال... حال چیزی از آن کلمه در من باقی نمانده بود. نیمه‌ی تاریک ماجرا انجا بود که من رفاه و آسودگی را نیز دوست نداشتم. من معلق بودم؛ جایی میان خلاء زندگی معلق بودم و چون غباری سردرگم میان هوا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] M I R A S

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,139
پسندها
41,132
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • مدیر
  • #4
ذهنم شبیه اتاقی‌ست که سال‌هاست پنجره‌ای رو به صبح باز نکرده. جایی که گردِ تاریکی روی افکار ریز و درشتم نشسته و هر قدمی در آن، صدای خش‌خشِ شیشه‌ی خردشده‌ی رؤیاهایم را بلند می‌کند.
گویی که شب در من خانه کرده؛ نه از آن شب‌هایی که ماه، راه را کم‌کم پیدا می‌کند. این یکی، شبی بی‌انتهاست؛ شبی تاریک که لحظه‌لحظه‌اش چون پتکی رعدآسا بر روحم می‌نشیند. و در همان عمق سیاهی، جایی که حتی نفس هم خسته می‌شود،
جرقه‌ای دورافتاده می‌لرزد. نوری کوچک، نحیف... و سرسخت. انگار هنوز چیزی در من باور دارد که تاریکی، هرقدر هم لجوج باشد، نمی‌تواند آخرین فصل باشد.
و شاید همین کافی باشد. همین لرزش کم‌جان امید که به من یادآوری کند برای روشن شدن، همیشه لازم نیست خورشید کامل طلوع کند. گاهی یک جرقه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] M I R A S

Kalŏn

سرپرست ادبیات + نویسنده برتر + ناظر آزمایشی
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
28/8/18
ارسالی‌ها
10,139
پسندها
41,132
امتیازها
96,873
مدال‌ها
46
سطح
42
 
  • مدیر
  • #5
شاید هم نه!
هیچ دری در ذهنم به جایی باز نمی‌شود. انگار تمام مسیرها، قبل از آن‌که قدمی بردارم در خودشان فرومی‌ریزند. فکرهایم چون سایه‌هایی بی‌چهره‌اند که در اطرافم می‌چرخند و هیچ پیامی جز تکرارِ پوچی ندارند. روز و شب نیز برایم یکی شده‌اند؛نه نوری هست که کم شود، نه تاریکی‌ای که تمام شود. همه چیز در مردابی ثابت گیر کرده، جایی میان بودن و نبودن. صداها در سرم پژواک می‌شوند؛ اما هیچ‌کدام قرار نیست به معنایی برسند. تنها زمزمه‌هایی سرد که می‌گویند، هیچ چیز، هیچ‌وقت، هیچ‌جا قرار نیست تغییر کند.
در این ذهنِ دودآلود، زمان حتی زحمت رفتن هم به خود نمی‌دهد؛ اینجا ثانیه‌ها مثل سنگ روی هم می‌افتند و از قلبشان فقط خستگی بیرون می‌تراود. نه انتظاری مانده، نه رؤیایی، نه نشانه‌ای برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] M I R A S

موضوعات مشابه

عقب
بالا