مطالب جالب مطالب جالب | اشعار زیبا

  • نویسنده موضوع -Eunoia
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 42
  • بازدیدها 286
  • کاربران تگ شده هیچ

اِنزوا؛

مدیر تالار وحشت + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار سرگرمی
تاریخ ثبت‌نام
7/7/23
ارسالی‌ها
1,144
پسندها
3,930
امتیازها
19,173
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • مدیر
  • #41

اثری نماند باقی ز من اندر آرزویت
چه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویت

همه روز گرد کویت همه شب بر آستانت
غرضی جز این ندارم که نظر کنم به رویت

پس ازین به دیده خواهم به طواف کویت آمد
که بسود تا به زانو قدمم به جستجویت

به وفا که در پذیری که من از پی وفایت
دل خون گرفته کردم خورش سگان کویت

خردو ضمیر و هوشم، دل و دیده نیز هم شد
ز همه خیال خالی به جز از خیال رویت

من اگر نمی توانم حق خدمت زیادت
کم ازین که جان شیرین بدهم در آرزویت

ز نسیم جانفزایت دل مرده زنده گردد
ز کدام باغی ای گل که چنین خوش است بویت

به تن چو تار مویت نهی ار دو صد جهان غم
ندهم به هیچ حالی دو جهان به تار مویت

پس ازین چه جای آنت که ز حال خود بگویم
که فسانه گشت خسرو به جهان ز جستجویت
امیر خسرو دهلوی
 
امضا : اِنزوا؛

Delaram*☆♡

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,139
پسندها
16,930
امتیازها
42,373
مدال‌ها
29
سطح
24
 
  • #42
ترانه ای بخوان
از انتشار سپید
شکوفه های بادام
پشت دیوار
باغی مخفی
تا بیداری بابونه و بیدمشک
تا نبض تند شعرهام…
ترانه ای بخوان
که آرام شعله بگیرد
دیوانگی صدات
در شیب کند خنده هام
تب سرد چشم هایی
را بخوان
که آسمان درو می کنند
از گونه های گندمزار
آنگاه که ارمغان برد
لبخند اشکی را
به غربت آشنای چشمی
که تنها بازمانده ی اشتیاقی عظیم است
ترانه ای بخوان
که خبر آورده اند
توکاهای باغ
عاشق ترین درخت
به سینه ی رود بخشید
گردن آویزی از سکوت
و بوسید
دست تبر را ….

فاطمه یاراحمدی (روشنا)
 

Delaram*☆♡

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
2,139
پسندها
16,930
امتیازها
42,373
مدال‌ها
29
سطح
24
 
  • #43
شعر وصل فروغ فرخزاد
آن تیره مردمکها ، آه
آن صوفیان سادهٔ خلوت نشین من
در جذبهٔ سماع دو چشمانش
از هوش رفته بودنددیدم که بر سراسر من موج می زند
چون هرم سرخگونهٔ آتش
چون انعکاس آب
چون ابری از تشنج بارانها
چون آسمانی از نفس فصلهای گرم
تا بی نهایت
تا آن سوی حیات
گسترده بود اودیدم که در وزیدن دستانش
جسمیّت وجودم
تحلیل می رود
دیدم که قلب او
با آن طنین ساحر سرگردان
پیچیده در تمامی قلب منساعت پرید
پرده به همراه باد رفت
او را فشرده بودم
در هالهٔ حریق
می خواستم بگویم
اما شگفت را
انبوه سایه گستر مژگانش
چون ریشه های پردهٔ ابریشم
جاری شدند از بن تاریکی
در امتداد آن کشالهٔ طولانی ِ طلب
و آن تشنج ، آن تشنج مرگ آلود
تا انتهای گمشدهٔ من
دیدم که می رهم
دیدم که می رهم
دیدم که پوست تنم از انبساط عشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا