متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مطالب جالب مطالب جالب | اشعار زیبا

  • نویسنده موضوع Vana~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 174
  • بازدیدها 1,688
  • کاربران تگ شده هیچ

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
12,999
پسندها
33,504
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #61
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را...!

- محمدعلی بهمنی | شـــعر
 
امضا : Vana~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,476
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #62
پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس، خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیر و خنجر او، ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

... هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,476
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #63
عشق یعنی به جهان با تومدارابکنم
زندگی را به نفس های تو سر پابکنم

لحظه را برجهت عشق توپیونددهم
درد را با تو و عشق تو مداوا بکنم

رنگ‌ تقویم دلم را بنویسم با عشق
قلمم را به دم عشق تو مهیا بکنم

روزوشب نگذرم ازمرزخیالت، باید
صحنه ی دلبری عشق تو احیا بکنم

روی پاهای تصور به زمین تکیه زدم
برفتم تا لب ایوان که تو تماشا بکنم؛

بهترین معجزه خوب خدایی بخودم
گم شدن های دلم را به تو پیدا بکنم

بشکنم قفل سکوتی که جهان داده بمن
موی فرهاد را به تصویر تو زیبا بکنم

بکشم نقش تو را واژه به آتش بکشم
تا خودم را که باز با تو شیدا بکنم

بنویسم به هر آنجا که تو را می بیند
عشق یعنی همه از عشق تو مآوا بکنم

نفسم را بدهم تا تو نفس باشی و بس
روز را در هوس روی تو فردا بکنم

خط زنم دفتراحساس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,476
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #64
ای شب از رؤيای تورنگين شده
سينه از عطرتوام سنگين شده

ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شویدجسم خاک
هستیم زآلودگی‌ها کرده پاک

ای تپش‌های تن سوزان من
آتشی در مزرع مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخهها پربارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها

با توام ديگر ز دردی بيم نيست
هست اگر، جزدرد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بارنور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من

پيش از اینت گرکه در خود داشتم
هرکسی را تو نمیانگاشتم درد

تاریکیست،درد خواستن
رفتن وبیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه‌دل سینه‌ها
سینه آلودن به چرک کینه‌ها

در نوازش، نيش ماران يافتن
زهر در لبخند ياران يافتن

زر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,476
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #65
از تو ای عشق در این دل چه شررها دارم
یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم
با تو ای راهزن دل چه سفرها دارم
گر چه از خود خبرم نیست خبرها دارم

تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشۀ فردا کردی

آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی
بوسه ها از لب یارم به رقیبم دادی
داروی کشتن من یاد طبیبم دادی

ورنه اینقدر مَهم جور و جفا یاد نداشت
هیچ شیرین سر خونریزی فرهاد نداشت


حُسن در بردن دل همره و همکار تو بود
غمزه دمساز تو و عشوه مددکار تو بود
وصل و هجران سبب گرمی بازار تو بود
راست گویم دل دیوانه گرفتار تو بود

گر تو ای عشق نه مشّاطۀ خوبان بودی
ترک آن ماه جفا پیشه چه آسان بودی

چون نکو می نگرم شمع تو، پروانه تویی
حرم و دیر تویی، کعبه و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,476
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #66
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ، دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیرهٔ دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من ، با یاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,476
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #67
چه ناکوک است ساز زندگی با زیر و بم هایش
مسلمان نشنود کافر نبیند سوز غم هایش

چه قدر ازصبح تاشب، روزی دل، غصه بشمارم
مدارا تا کی آخر با جهان و بیش و کم هایش؟

زمین خوردن ،شکستن ،زخم دیدن...ای عجب راهی!
دمار از ما درآورده ست با این پیچ و خم هایش

پُر از پوچ است دست زندگی، کی راست می گوید؟
فریبت می دهد با وعده هایش با قسم هایش

یکی دیگر،یکی دیگر، یکی دیگر، یکی دیگر...
ببین پیوسته سوی مرگ می خواند قدم هایش

چرامستوجب آتش نباشد،ازتو می پرسم
که ما را بارها سوزاند دنیا با ستم هایش
فاطمه سالاروند
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,476
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #68
بـه کجــا شکـوه بـرم ، قـصـه ی ویـرانـی را
بــار انــدوه شـب و حـــال پـریشـــانــی را

آنچنــان بار غـمت بر دل و جـان ضـربه زده
نتــوان کـــرد نهـــان بی سـر و وسـامانی را

واژه امشب به خط وقافیه هم م**س.ت ردیف
داده عشـق تـو چنـین ، شور غزل خوانی را

مـن دیــوانـه صفــت در طلـب وصـل نـگار
بـه خـــدا هـم نـبرم شــکـوه ی حـیـرانـی را

همـه شب سوز دل و درد فـراقـت چه کـنـم
بــه که گـویم صنما ، آنچـه کـه می دانی را

گفت و گوی من و تو در جدل عشق وجنون
شـــود آرام کــنـد ، لحـظــه ی طـوفـانی را

سـالهـا عـمــر برفـت ، حـسرت دیدار بـمـانـد
شــب و روز چشـم بـره، یوسـف کنـعـانی را

در قـفایت چـه کشید این دل سـودا زده ام
خاطـرت هـست هـمـان دیـده ی بـارانـی را

آنچـنـان مـسـت رخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,476
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #69
اولین آدمِ سرخورده ی دوران بودم
من همان گندم ممنوعه ی عصیان بودم

آنکه یوسف بِفُروشد نَشِناسد زر ناب
مثل یوسف سر بازار تو ارزان بودم

لب تو بر لب اغیار و لبم بر لب نی
من همیشه همه جا بی تو پریشان بودم

چشم تو لشگر خون خوار مغول بود ولی
من همان دهکده ی خالی از انسان بودم

از شب زلف پر از پیچ و خمت می ترسم
من در این گردنه ها یکسره حیران بودم

سجده بر غیر تو کفراست که من روز ازل
اُسوه ی کبر و غرورِ دل شیطان بودم

جگری خون و دلی تنگ و همان راه غلط
چه کسی گفته که از عشق پشیمان بودم
سجاد احمدیان
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,476
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #70
از داغ فــراقـت چـه کــنـم بـا تــن زارم
دل خـونــم و از عـالـم و آدم گلــه دارم

ای چشـم پـر از اشک کمی دست نگهدار
تـا ایـن دل دیــوانــه بـه دریـا بـســپارم

بـگذار تـو ای خـواب پریـشان دل افـگار
یک بار به آن شانـه ی جـان سـر بـگذارم

تا م**س.ت نـگاهت شدم و دل ز کفـم رفت
بــر بـاد فـنـا رفـته هــمـه دار و نــدارم

من مانده ام و برکهءخاموش ودل ریش
ای کاش بـیـایی مـه مـن ، در شـب تـارم

بــر حـال پـریـش و دل زارم گــذری کـن
بــی تـابـم و از دوری تــو رفــتـه قــرارم

بـر عـاشق دلـداده ی محزون نـظـر افکن
تـا کی ز غـمـت روز و شـبـم را بشـمـارم

عـمـری است گرفـتار تو و خانه بـدوشـم
آواره تـرین عــاشـق ایـن شـهـر و دیـارم
علی فعله گری
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا