متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مطالب جالب مطالب جالب | اشعار زیبا

  • نویسنده موضوع Vana~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 174
  • بازدیدها 1,702
  • کاربران تگ شده هیچ

Amin~

پرسنل مدیریت
مدیر تالار اخبار
سطح
52
 
ارسالی‌ها
13,861
پسندها
49,589
امتیازها
96,908
مدال‌ها
161
  • مدیر
  • #31
تا خرخره از حرف پُرم، با که گویم
این شهر پر از کور و کر و لال و نفهم است

- رضا احسان‌پور
 
امضا : Amin~

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,524
پسندها
20,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #32

― حمید مصدق

«من صبورم اما
به خدا دست خودم نیست اگر می‌رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را
به غمِ غربتِ چشمانِ خودم می‌بندم

من صبورم اما
چه‌قدَر با همۀ عاشقی‌ام محزونم
و به یاد همۀ خاطره‌های گل سرخ
مثل شب‌نم افتاد از غم مغموم

من صبورم اما
بیدلیل. قفس کهنه شب می‌ترسم
بی‌دلیل از همۀ تیرگی رنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند

من صبورم اما
آه، این بغض گران
صبر چه می‌داند چیست».
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,524
پسندها
20,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #33
«حرف را باید زد !
درد را باید گفت !
سخن از مهر من و جور تو نیست .
سخن از
متلاشی شدن دوستی است،
و عبث بودن پندار سرور آور مهر»
― حمید مصدق
 

m.sina

کاربر خبره
سطح
14
 
ارسالی‌ها
3,536
پسندها
7,163
امتیازها
35,773
مدال‌ها
16
  • #34
تو خواب مطلقی
من خواب ها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این
خوبی عیار تازه ای خواهد یافت
 
امضا : m.sina

ᎴᏋᏝᏗᏒᏗᎷ

کاربر حرفه‌ای
سطح
31
 
ارسالی‌ها
2,524
پسندها
20,067
امتیازها
48,373
مدال‌ها
34
  • #35
هفت دریا را برایت غرق خون آورده‌ام
آسمان را پیش پایت سرنگون آورده‌ام
نام زیبایت زبانم را چنان در بند خواست
کز زبونی واژه ها را واژگون آورده‌ام
گفته بودی دل بیاور تا تو را باور کنم
گفته بودی دل، ولی دریای خون آورده‌ام
هرچه می بینی همینم، بیش از این از من مخواه
صورت بیرونی‌ام را از درون آورده‌ام
در میان شعر من دنبال غم‌هایت مگرد
من غم خود را از اعماق قرون آورده‌ام
تحفه ای در کوله بارم نیست، بگشا و ببین
سالها صحرانشین بودم، جنون آورده‌ام!
 

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,477
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #36
از من نرنج
تقصیر من نیست
اگر هر شب با یاد تو

به خواب می‌روم
اگر هر روز
دورترین مسیر را
انتخاب می‌کنم
تا لحظه‌ای، ثانیه‌ای
از کنارت عبور کنم

از من نرنج
تقصیر من نیست
اگر هنوز هم
دوستت دارم..
حاتمه ابراهیم‌زاده
 
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,477
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #37
غلت میزند روی شانه ی سمت چپ
نوک دماغش میخورد به نوک دماغم
میخندد...
چشمانِ بدونِ میکاپ اش برق میزند
نفس گرم اش میرسد به لبم
موهایش را کنار میزنم
موهایش را نفسِ عمیق میکشم
از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش
آبِ دهانش را قورت میدهد
میگوید لطفا قصه بگو برایم
میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!
میگویم چشمانت
سرش را کج میکند و میگوید همین؟!
میگویم تمام قصه چشمان توست
در آغوشم میگیرد
انگار که باران به زمین رسیده باشد...
علیسلطانی
 
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,477
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #38
در کنج قفس مانده ام وُ ، بال و پری نیست ...
دردا که زمن ، عاشق شوریده تری نیست ،

نفرین به من وُ بخت من وُ ، قصه ی عشقم ...
عمریست چنین زارم وُ ، از خود خبری نیست ،

تا چند دهم شرح ز این قصه ی هجران ؟
دردا ، که به این حال پریشان ، نظری نیست ،

گفتم که مگر شعر شود مرهم دردم ...
لیکن چه بگویم ؟ که دگر شعر تری نیست ،

ظلمات شب از دیده ی من پرس که عمریست ...
روزم چو شبست و ، شب ما را سحری نیست ،

خون شد دلم از دوری و هجران و فراقت ...
دل عزم سفر دارد و ، لیکن سفری نیست ،

چون حال دل خسته ی من ، نیست ، ندیدم ،
می سوزد و می سوزد و ، کار دگری نیست ،

از وصل تو کوته نکنم ، دست به یک دم ،
هرچند که وصلت به خیالست و ، بری نیست ،

گویند که #راحم ، دگر از یار حذر کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,477
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #39
تورا از دور می بینم، دلم از دور می سوزد
به نزدیکم که می آیی،دلم بدجور می سوزد

سخن دارم ولی افسوس و صد افسوس وقتش نیست
کویری تشنه ام، در من گیاه ِ شور می سوزد

بیا باران بیاور ، تشنه‌ی رگبار بارانم
عطشناک است این صحرا ببین مجبور می سوزد

شده این دل گرفتار ِ مرام سهل و سنگینت
نمی دانی چگونه این دل ِ مهجور می سوزد

بیایی باز، مسرور و خوش و خوشحال می مانم
نیایی از نبودت این دل ِ مسرور می سوزد

خدا را زآن همه زیبایی و احساس باور کن
از آن آهنگ و آن کردار، چشم کور می سوزد

تلاطم می شود دریا،هویدا می شود اَسرار
فراز ِ دار هم حتی، دل منصور می سوزد

بیا با من بمان،حتماّ همان هستم که می خواهی
منم آن دانه کز فرط ِ فراق ِ نور می سوزد

ندارم طاقت دوری،شنو اقرار را
بمیرم گر ز دوریّ اَت، تنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِنزوا؛

اِنزوا؛

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
2,142
پسندها
5,477
امتیازها
28,973
مدال‌ها
16
  • #40
هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی
نیکبخت آن که تو در هر دو جهانش باشی

غم و اندیشه در آن دایره هرگز نرود
به حقیقت که تو چون نقطه میانش باشی

هرگزش باد صبا برگ پریشان نکند
بوستانی که چو تو سرو روانش باشی

همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
بر که افتد که تو یک دم نگرانش باشی

تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند
تشنه‌تر آن که تو نزدیک دهانش باشی

گر توان بود که دور فلک از سر گیرند
تو دگر نادره دور زمانش باشی

وصفت آن نیست که در وهم سخندان گنجد
ور کسی گفت مگر هم تو زبانش باشی

چون تحمل نکند بار فراق تو کسی
با همه درد دل آسایش جانش باشی

ای که بی دوست به سر می‌نتوانی که بری
شاید ار محتمل بار گرانش باشی

سعدی آن روز که غوغای قیامت باشد
چشم دارد که تو منظور نهانش باشی

سعدی جان.
 
امضا : اِنزوا؛

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا