- نویسنده موضوع
- #21
#بی_صدا_گریه_کن
#پارت_هجدهم
+ تینا؟
همزمان که چمدانم را میبندم، میگویم:بله خانمجان؟
+ سبحان زنگ زد گفت الان میاد که وسایلت رو ببره بزاره توی خونه..گفت خودت هم باهاش بری..
- چرا برم؟
+ گفت مثل اینکه میخواد ببرتت هواخوری..بهنظرم برو باهاش..این چند وقت همش خونه بودی..تنوع میشه برات
- چشم
با صدای آیفون هول میشوم و به سمت کمدم پناه میبرم..
سبحان بعد از کمی احوال پرسی با خانمجان وارد اتاق میشود..
- سلام آقا سبحان
+سلام..چرا هنوز آماده نیستی؟
- آمادهام..وایسید چادرم رو سرم کنم..میام
+من میرم چمدونت رو میزارم توی ماشین..خودت هم زود بیا.
- چشم
با عجله چادرم را میپوشم و از اتاق خارج میشوم
- خانمجان..من دارم میرم..چیزی لازم ندارید؟
+ نه مادر..خدا...
#پارت_هجدهم
+ تینا؟
همزمان که چمدانم را میبندم، میگویم:بله خانمجان؟
+ سبحان زنگ زد گفت الان میاد که وسایلت رو ببره بزاره توی خونه..گفت خودت هم باهاش بری..
- چرا برم؟
+ گفت مثل اینکه میخواد ببرتت هواخوری..بهنظرم برو باهاش..این چند وقت همش خونه بودی..تنوع میشه برات
- چشم
با صدای آیفون هول میشوم و به سمت کمدم پناه میبرم..
سبحان بعد از کمی احوال پرسی با خانمجان وارد اتاق میشود..
- سلام آقا سبحان
+سلام..چرا هنوز آماده نیستی؟
- آمادهام..وایسید چادرم رو سرم کنم..میام
+من میرم چمدونت رو میزارم توی ماشین..خودت هم زود بیا.
- چشم
با عجله چادرم را میپوشم و از اتاق خارج میشوم
- خانمجان..من دارم میرم..چیزی لازم ندارید؟
+ نه مادر..خدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش