از من
درمقابل شب شفاعت کن؛
از من درمقابل دلتنگی،
از من درمقابل بیخبری،
از من درمقابل فکر کردن به اینکه حالا
درست در همین لحظه داری چهکار میکنی؟
از من
درمقابل فکر کردن شفاعت کن!
از من
که تمام شبهایی را
که قرصهای خواب را از کار میاندازند
به نام کوچک میشناسم،
شفاعت کن
درمقابل هجومِ تقوتقِ عصای عقربهها
وقتی به آفتابِ اندوهناکِ فردا نزدیک میشوند
و هنوز خبری از پیام عاشقانهای
که هر زنی پیش از خواب به آن نیاز دارد، نیست!
از من
درمقابل زندگی دفاع کن
وقتی بیرحمانه سخت میشود
و لازم است کسی حالم را بپرسد،
حرفم را بفهمد،
و بگوید: «من کنارت هستم،
دقیقاً همین من که کنارت نیستم،
کنارت هستم!»
این یکی با دیگران حرف میزد
آن یکی صدای تو را میشنید،
ناگهان حرفِ تو میشد؛
این یکی چیزی به روی خودش نمیآورد،
آن یکی قسم میخورد چندبار تو را دیده،
و چشمهایش چون دو شاهدِ عاقل و بالغ
همیشه همراهش بودند.