دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ نویسی | Ryota کاربر انجمن یک رمان

Ryota

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
22/7/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
18
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
_ تو به نیمه‌ی پُر لیوان نگاه میکنی یا نیمه‌ی خالیش؟
+ همین که لیوان دارم برام مایه خوشحالیه!
 

Ryota

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
22/7/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
18
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
+ حس می‌کنم باید برم.. مثل همین قاصدکی که فوتش کردم..
_ فکر میکنی مقصدش کجاست؟
+ لابد جایی‌که کسی منتظرشه..
_ نه.. قاصدک مقصد خاصی نداره.. اون حتی متوجه نیست که کسی شاید منتظرش باشه!.. همه‌جا برا قاصدک مقصده! فرقی نداره کجا باشه، فقط آزاد و رها باشه، کافیه.. تا آخر عمرش لذت میبره!
+..
_ تو مقصدت کجاست؟

+ مقصد؟.. رهایی! آزادی! مثل همین قاصدکی که فوتش کردم..
 

Ryota

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
22/7/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
18
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
+ تموم شد دیگه..
_ قرار امروزتون یجور خدافظی بود؟
+ آره..
_ ولی خیلی ریلکسی!
+ چون میدونم توافقی تمومش کردیم و اگر دل و احساسی هم رد و بدل شده بود، الان همه‌چی سرجای خودشه..
_ خوبه.. خوشحالم که فرصتی برا خدافظی واس هم خلق کردین..
+ (خندید) تو هم موقع خدافظی ریلکس بودی؟
_ ..
+ کجایی؟ میگم موقع خدافظی ریلکس بودی؟
_ من...(نفس عمیق) نمیدونم بهش میگن خدافظی یا نه ولی من و اون از یجا به بعد دیگه کلا باهم حرف نزدیم.. الان دو ساله که هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشده.. انگار که از اولشم نبوده، نبودم..
+ ..

_ حالا که دارم راجبش حرف میزنم، فکر کنم ما هم توافقی جدا شدیم! درواقع توافقی غیب شدیم.. از دُنیای هم‌دیگه..
 

Ryota

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
22/7/24
ارسالی‌ها
4
پسندها
18
امتیازها
30
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
+ من آخرش با توهماتم خودمو به کشتن میدم!
_ تعریف کن
+ همیشه فکر میکردم بهم یه حسی داره، یه کششی، علاقه‌ای چیزی.. انقد خیالبافی میکردم که کور شده بودم.. همه حرفاشو "عشق" برداشت میکردم.. حتی سلام و شب‌بخیراشم فکر میکردم از رو علاقشه..
_ ..
+ توهم پشت توهم.. با توهماتم یه قلعه‌ی خیالی ساختم، تو اون قلعه هر روز از موقعی که بیدار میشدم تا خواب و شب همش خیالبافی میکردم.. راجب خودم و آینده‌ای که میخواستم با اون بسازم..
_ ..
+ بارها و بارها دلمو شکوند، ناراحتم کرد، تحقیرم کرد ولی من عین خیالمم نبود، دوسش داشتم.. (خندید) عین احمقا با خودم میگفتم این کاراش از رو عشقه، برا همین...
_ ..
+ هر روز خدا با یکی گرم میگرفت، یه مدت امتحانش میکرد، کنجکاویش که ارضا میشد، ولش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

عقب
بالا