خوابگاه (یه سال عشقی رفتم، انقد خوب بود؛ البته همون سال که هفتم بودم بهار زلزله اومد ،خوابگاهشم که کلنگی؛ از اون به بعد مثل بز میترسیدیم از خوابگاه، بعضی شبا میومدیم تو حیاط میخوابیدیم ^_^ بعد نصفه شب با احساس پاهای ملخ روی صورت بیدار میشدیم و با دیدن سایه سیاهی سکته میکردیم :/ بله سایه درختای کاج بود :| ولی اون یه سال خیلی خوش گذشت : ))...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.