- تاریخ ثبتنام
- 26/4/24
- ارسالیها
- 25
- پسندها
- 70
- امتیازها
- 90
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #21
بالأخره مشکل ترافیک حل شد و راه افتادم و بیست دقیقه بعد رسیدم. پیاده شدم، در حیاط رو باز کردم و ماشین رو بردم داخل. خسته و کوفته خودم رو رسوندم به مبل جلوی تلویزیون و روش لَم دادم. چند دقیقه بعد گوشیام رو روشن کردم و پیام کارن رو دیدم که گفته بود "نگرانتم".
پوزخندی زدم و براش نوشتم "بیخود، مگه من نامزدتم که نگرانمی؟" گوشی رو روی میز گذاشتم و همونجا روی مبل خوابم برد.
با درد عجیبی که توی قفسهی سینهام احساس میکردم و علیرغم میل باطنیام، از خواب بیدار شدم. تا به حال همچین دردی رو تجربه نکرده بودم و اصلاً نمیدونستم دلیلش چی میتونه باشه. میخواستم از جام بلند شم ولی با هر تکونی که میخوردم دردش بیشتر میشد. ترجیح دادم چند دقیقه بشینم و بهتر که شدم، بلند شم دست و رومو بشورم، شاید کمی...
پوزخندی زدم و براش نوشتم "بیخود، مگه من نامزدتم که نگرانمی؟" گوشی رو روی میز گذاشتم و همونجا روی مبل خوابم برد.
با درد عجیبی که توی قفسهی سینهام احساس میکردم و علیرغم میل باطنیام، از خواب بیدار شدم. تا به حال همچین دردی رو تجربه نکرده بودم و اصلاً نمیدونستم دلیلش چی میتونه باشه. میخواستم از جام بلند شم ولی با هر تکونی که میخوردم دردش بیشتر میشد. ترجیح دادم چند دقیقه بشینم و بهتر که شدم، بلند شم دست و رومو بشورم، شاید کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.