متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار استانیسلاو بارانچاک

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
آن شب زن گریه کرد، اما نه برای آنکه مرد بشنود
راستش گریه ی زن نبود که مرد را بیدار کرد
صدایی دیگر بود، صدایی واضح تر
و این شرم میان خواب و بیداری
تمام روز هیچ نشانی از اشک نبود
و باز در شب، زن تلاش می کرد
تا بیصدا ناله کند .
آن شب زن گریه کرد، اما نه برای آنکه مرد بشنود
و مثل تمام شب های دیگر
زن در نزدیکیش دراز کشیده بود
اما مرد
فقط شوخی نسیم را می فهمید
ضربه های شاخه ای به روی سقف
صدایی واضح تر
تاریکی بیرون در اندرون خودش چرخ می زد
نه بادی، نه شیشه پنجره ای، نه جیرجیر درخت بلوطی
گفته بود:او گریه می کند، نه برای آنکه تو بشنوی
غیر قابل لمس بودند آن عزیزان در دسترس
چه نزدیک بودند، اما در حصر
چه دور بودند برای تماسی، نوازشی
بر شانه ای لرزان
چقدر واضح تر
و مرد دستی نکشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,464
پسندها
40,475
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #2
اگر باید جیغ بکشی، آرام بکش
دیوارها گوش دارند !
اگر باید عشق بورزی، چراغ را خاموش کن
همسایه‌ها دوربین دارند !
اگر باید جایی زندگی کنی، در را نبند
مقام‌های مسئول مجوز دارند !
اگر باید رنج بکشی، در خانه‌ات بکش
زندگی حقی دارد !
اگر باید زندگی کنی، در همه چیز حدت را مشخص کن
هر چیزی حدی دارد !
 
امضا : Kalŏn

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 1)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا