نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته صورتک شیشه‌ای | میم‌.هویار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع HOOYAR
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 170
  • کاربران تگ شده هیچ

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
1,890
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #11
تا به حال صدای سنجاقک بی‌بال را شنیده‌ای؟ نه؟ دوست داری بشنوی؟ بیا. بیا و بنشین بالای سرم. مثل هر بار ده تومان بگذار کف دست یاسین‌خوانی که معلوم نیست چه دارد می‌گوید و خودت هم مشغول پرپر کردن گل‌های بداقبال بشو. وقتی یاسین‌خوان رفت، هنگامی که می‌خواستی برخیزی، صدایم بزن. هر آنچه شنیدی، همان صدای سنجاقک بی‌بال بود... .​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
1,890
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #12
هنوز هم منتظر آفتابم، تا طلوع کند. شب سیاه من هم خورشیدی دارد. چشمان خاکی من هم گلی دارد. سرزمین بی آب و علف قلب من هم جنگلی دارد. آری، دارد. نه به زیبایی زندگی تو، نه به زیبایی نفس‌های تو، نه به زیبایی قلب تپنده‌ی تو؛ ولی آری، من هم امید و آینده‌ای دارم. هرچند در این جای تاریک و تنگ، اما من هم روزنه‌ی اشکی دارم.​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
1,890
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #13
عجب خاکی گرفته. سرفه‌های بی‌امان مهلت صحبت نمی‌دهند. هنوز هم نمی‌دانم صدایم را می‌شنوی یا نه. اگر برایت مهم هست و یا می‌شنوی، خبر چندانی ندارم؛ اما سرما خورده‌ام. نمی‌دانم چند ماه است سر نزدی اما از صدای نوحه‌خوان متوجه شدم سالگرد جدایی‌مان است. دستانم یخ زده؛ وگرنه خاک را چنگ می‌زدم و ریشه‌های پیچیده در قلبم را چنگ میزدم؛ و دست گرمت را از زیر این سنگ سیاه لمس می‌کردم. اگر لحظه‌ای به ذهنت خطور کرد که در چه حالم، باید بگویم استخوان‌هایم دیگر درد نمی‌کند؛ ولی جای دست‌های تو چرا، درد می‌کند.​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
1,890
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #14
دارد باران می‌آید. می‌دانم که می‌دانی من نمی‌توانم باران را ببینم؛ اما در این مدت خوب گوش کردن را یاد گرفتم. این صدا، صدای باران است. همانی که عوض تو می‌آید و به خاطرات رنگ آب می‌دهد، گرد بنشسته روی مزار را می‌شوید، برای گوش‌های شکسته‌ام موسیقی و برای روحم آیینه می‌شود. وقتی تو نیستی، آری، زیاد باران می‌بارد.​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
1,890
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #15
سرفه‌هایم تبدیل به خاک شده. دیگر امید من حتی به ریشه‌هایی که چشم‌هایم را در بر گرفته نیست. قلبی برای تپیدن نمانده. حتی سنگینی خاک و سنگ‌ها را حس نمی‌کنم. برف باریده، مگر نه؟ آخر هوا سرد شده و قدم‌های انسان‌های روی زمین از جنس خرد کردن سنگریزه‌ها نیست. دیگر جیغ خاک را نمی‌شنوم؛ فقط فشرده شدن برف است که در گوش‌‌های شکسته‌ام جولان می‌دهد. می‌دانستی من هنوز هم نفس می‌کشم؟!​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
1,890
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #16
دقیق به یاد ندارم چه مدت است که نور خورشید، نم‌نم باران و شکوفه‌های گیلاس را ندیده‌ام. از وقتی شده‌ام ریشه و قرارگاه مورچه‌های مسکوت، فقط صدا می‌شنوم و چشمانم سیاه است. حتی فراموش کردم که چه مدت زیر آوار سنگ و خاک مدفونم. دیگر تقلایی در من نیست از برای شنیدن صدای باران، تشخیص صدای تو از میان انبوه آدمیان، شنفتن بوی تک درخت سیب بالای سر مزار و احساس گرمی دست‌های کفن‌پیچ شده‌های زنده. فرقی میان من تو نیست، می‌دانستی؟! من نمرده بودم و دفن شدم و تو مرده بودی و دفن نشدی. هر دو طعم مرگ را زیر دندان‌هایمان حس می‌کنیم و انکار می‌کنیم. ما همیشه با هم تفاهم داشتیم.​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
1,890
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #17
صدای کلاغ‌ می‌آید. وقتی این‌طور ولوله به‌پا می‌کنند، می‌فهمم ساعت هفت صبح است. نه دودی به مشامم می‌‌رسد و نه صدای انسانی به گوشم‌ می‌خورد. فقط کلاغ است و خوش‌یمن بودن هرروزه‌اش. وقتی صدای قرچ‌‌قرچ برف می‌آید، می‌فهمم ساعت از نه گذشته. اول از همه صدای یاسین‌خوان و رفته‌رفته صدای مردم و شیون و زجه. بعد از ساعت دوازده ظهر اینجا شلوغ‌تر می‌شود. صدای تقلای روح‌هایی که نمی‌خواهند دفن شوند و سنگ به پیشانی‌شان مهر می‌شود‌. مردمی که به ظاهر در اشک و در باطن انتظار اتمام مجلس را دارند. خوبی خاک مرده همین است. عواطف مردم را به‌خوبی به چشم و دل می‌رساند؛ حتی تویی که حتی از دور به من سر نمی‌زنی.​
 
امضا : HOOYAR

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 13)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا