• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کانای | حمیده جاهدین محمدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع H. jahedin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 332
  • برچسب‌ها
    کانای
  • کاربران تگ شده هیچ

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
8
پسندها
31
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
کانای
نام نویسنده:
حمیده جاهدین محمدی
ژانر رمان:
معمایی، عاشقانه، رئال جادویی، سیاسی
کد رمان: 5813
ناظر: L.latifi❁ L.latifi❁
خلاصه:
ماجرای این داستان، درباره آشنایی یک نویسنده جوان با یک تاجر مرموز جواهرات است؛ تاجری که پر رمز و راز بودنش، دلیل شهرت اوست و مردم درباره او کنجکاو هستند ولی رسانه‌ها هیچ اطلاعات خاصی از او، ارائه نمی‌کنند. با ورود نویسنده‌ی جوان به زندگی این تاجر، سرنوشت همگی در مسیر تغییرات بزرگی قرار می‌گیرد و به مرور، اتفاقاتی می‌افتد و اصراری برملا می‌شود که هیچ کس، فکرش را هم نمی‌کرد.

پ. ن: رمان کانای، یک رمان پر ماجرای ایرانی_روسی است و ماجراهایش در تبریز و مسکو می‌گذرد.
 
آخرین ویرایش

M A H D I S

مدیر تالار کتاب + عکاس انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
710
پسندها
9,810
امتیازها
25,273
مدال‌ها
38
سن
24
سطح
21
 
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H D I S

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
8
پسندها
31
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه: کانای برای من به معنی عرض ارادت به تمام احساسات و اهداف زندگیم است بخصوص در زمینه نویسندگی و همچنین الگو هایی که دارم و در این کتاب، ازشون یاد خواهم کرد و از آرزو هایم برای آینده‌ی این جهان، خواهم گفت و از آدم‌ هایی که برای کشورشون تلاش می‌کنند حتی اگر هم عقیده، هم مذهب، هم زبان و هم فرهنگ ما، نباشند اما باورهایشان برای اعتلای این جهان، ما را با هم، هم مسیر و همراه، ساخته است و همین چیزهاست که از کانای، یک رمان متفاوت می سازد.
 
آخرین ویرایش

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
8
پسندها
31
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
"من به سرنوشت اعتقاد دارم؛ به مسیری که می‌توانست در یک چشم به‌ هم زدن، زندگی همه را دگرگون کند و از ما، مایی بسازد که تا قبل‌ از آن، هرگز نبودیم و یا هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردیم که باشیم.
و اما چه کسی به سرنوشت، این قدرت را اهدا می‌کرد؟
خودمان!...بله! این خودِ ما بودیم که با انتخاب‌ هایمان و مسیری که برمی‌گزیدیم، به تقدیر، این اجازه را می‌دادیم که ما را در مسیری به پیش ببرد که نمی‌دانستیم انتهای آن به کجا ختم خواهد شد.
درست مثل همین لحظه و همین زمان که من در آستانه‌ی ورود به دنیایی ناشناخته هستم در حالی‌ که نمی‌دانم انتهای انتخابی که کرده‌ ام به کجا خواهد رسید اما امیدوارم راه درستی را برگزیده باشم؛ راهی که روزگارم را و حالم را بهتر کند."
لیلی با امیدواری، آخرین جمله‌اش را هم در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
8
پسندها
31
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
همزمان با ورود لیلی به قلعه، خبرش هم مثل برق و باد از لابه‌لای خطوط تلفن پیچید تا به گوش کسانی برسد که در اتاقی مرموز، واقع در ساختمانی بلند در تبریز، منتظر شنیدن آن بودند.
مردی که این خبر را تلفنی شنید، فوراً از جایش برخاست و با سرعت اتاق را ترک کرده و در طول راهرو به سمت اتاق دیگری دوید. آنگاه با چند ضربه‌ی کوتاه به‌ در، اجازه‌ی ورود خواست و وارد شد سپس رو به مردی که پشت به اتاق، رو به پنجره، ایستاده بود، گفت: آقا! لیلی وارد قلعه کانای شده.
مردی که شنونده بود بی‌آنکه حرکتی کند، کمی سرش را به سمت او، خم کرد و با صدایی که کاملاً مشخص بود خوشحال است، جواب داد: خوبه! عالیه!
و این‌ چنین بود که قصه‌ی لیلی در قلعه کانای، شروع شد.
او درحالی‌که همچنان محو تماشای زیبایی‌های باغ شده بود به‌ همراه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
8
پسندها
31
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
تالار یاقوت؛ تالاری بود بزرگ و با شکوه که لیلی بعد از اندک زمانی حضور در آنجا، متوجه علت نامگذاری‌اش شد.
آن مکان، زیر طیفی از رنگ‌های قرمز می‌درخشید و رنگ سرخ یاقوتی به‌ عنوان رنگ غالب آن فضا، آنجا را به تالاری اشرافی و خاص تبدیل کرده بود.
فرش‌ها، پرده‌ها و مبل‌های دسته چوبی، همگی به رنگ قرمز تیره بودند و در کنار مجسمه‌هایی که در ساختشان انگار از سنگ یاقوت سرخ استفاده‌ شده بود، در زیر نور طبیعی خورشید که به داخل تالار می‌ تابید، درخشش خاصی ایجاد کرده و بر زیبایی آنجا می‌ افزود.
در انتهای سالن هم، یک میز صندلی نسبتاً بزرگ قرار داشت که مشخص بود برای نشستن فرد خاصی، تعبیه شده‌ است. لیلی با دقت به اطرافش نگاه کرد؛ به چینش منظم وسایل و به نظرش آمد پشت یکی از آن پرده‌های مخملی قرمزرنگ، یک در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
8
پسندها
31
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
لیلی مشوّش، مضطرب و نگران بود در حالی که قبلاً بارها و بارها این صحنه آشنایی و معارفه را در ذهنش مرور و تمرین کرده بود و تصور می‌ کرد کاملاً برای رخ دادن آن، آمادگی دارد اما حالا که در آن موقعیت قرار گرفته بود احساس می‌کرد به‌ وضوح غافلگیر شده و رشته‌ی افکارش به خاطره اضطرابی که گرفته بود، از هم پاشیده است.
خوشبختانه ابراهیم‌ خان، محافظانش را مرخص کرد و درحالی‌که به سمت میز بزرگ می‌رفت با اشاره‌ی دست، لیلی را هم به نشستن دعوت کرد.
آنگاه وقتی که روی صندلی پشت میز نشست، از لیلی سوال کرد:
- چرا تصمیم گرفتید راجع‌ به الماس کانای بنویسید؟
لیلی که در تلاش بود تا اضطرابش را کنترل کند، با این سؤال، مضطرب‌تر شد.
- عذر می خوام! متوجه منظورتون نمی‌شم!
- منظورم اینه که شما، از بین چند نویسنده و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
8
پسندها
31
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
لیلی نمی دانست آخر و عاقبت پاسخ دادن به تردید های ابراهیم خان، چه خواهد شد اما ترجیح می داد اگر قرار است او را از قلعه‌ اش بیرون کند، همین الان این کار را انجام دهد تا این‌که بخواهد مدام به او شک داشته باشد.
اما ابراهیم خان در جوابش، فقط لبخندی زد و گفت:
- هنوز چند دقیقه‌ ای از ورودتون به قلعه کانای نگذشته اما دارید از ما تقاضایی بالاتر از تقاضای خودمون می کنید؟!
- لطفاً این را به‌ عنوان پاداش مقاله‌ ای که قرار است بنویسم، در نظر بگیرید.
و ابراهیم‌ خان، این‌ بار خنده‌ای کرد و در جواب گفت: که اینطور! پس می‌خواهی با من معامله کنی؟!
- نه! این‌ طور نیست آقا! من فقط می‌خوام بهم اجازه دهید در کنار یک مقاله، روی یک پروژه بزرگتر هم، کار کنم و اون هم نوشتن کتابی هست که شما در محوریت اصلی‌ اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
8
پسندها
31
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
او بعد از پایان حرف‌ هایش، فقط سرش را به پایین انداخت و اجازه داد سکوت بینشان، ادامه‌ دار شود. لیلی به‌ خوبی می‌ دانست که برای انجام هر کاری، به همراهی و مساعدت ابراهیم‌ خان نیاز دارد و اگر نتواند رضایت او را به دست آورد باید خیلی زود اینجا را ترک کند.
از طرفی این را هم می‌ دانست که اصرار، بی‌ فایده است مخصوصاً برای او که تازه به این قلعه آمده بود و نباید بی‌گدار به آب می‌زد پس دیگر به حرف‌ هایش ادامه نداد و ترجیح داد سکوت در تالار، همچنان حکمفرما باشد. اما ابراهیم‌ خان گفت:
- شاید یک روزی راجع‌ به این قضیه فکر کردم اما در حال‌ حاضر ترجیح می‌ دهم زندگی‌ ام را به‌ دور از رسانه‌ها و کنجکاوی مردم نگه دارم.
سپس زنگ روی میز را به صدا در آورد که بلافاصله دو نفر در اتاق حاضر شدند و ابراهیم خان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا