• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کانای | حمیده جاهدین محمدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع H. jahedin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 371
  • برچسب‌ها
    کانای
  • کاربران تگ شده هیچ

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
34
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
لیلی ناگهان جا خورد و با خوشحالی به ابراهیم‌ خان نگاهی انداخت اما او گفت:
- هنوز وقت نوشتن یک کتاب، فرا نرسیده...شاید هیچوقت هم این اتفاق نیفته پس برای خوشحالی کردن هم خیلی زوده...فعلاً در حال‌ حاضر باید تمام تمرکزتون را فقط بر روی نوشتن اون مقاله بگذارید. متوجه شدید؟
- بله آقا! قول می‌دهم تمام سعی‌ام را انجام دهم.
اگر چه ظاهراً ابراهیم‌ خان در تلاش بود لیلی را چندان امیدوار نکند اما هیچکدام از حرف‌هایش باعث نشد امیدی که در دل لیلی، زنده شده بود ناامید شود.
لیلی همچنان امیدوار بود سرانجام یک روز ابراهیم‌ خان با پیشنهاد نوشتن یک کتاب توسط او، موافقت کند. اگرچه که در حال حاضر او را در شرایط معلق و بین امید و ناامیدی، نگه می‌ داشت.
سرانجام آسانسور ایستاد و آن‌ها وارد جایی شدند که به‌ نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
34
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
لیلی که از شنیدن این حرف‌ها و از دیدن آنجا، هیجان‌ زده شده بود، گفت:
- عالیه! واقعاً داشتن چنین مجموعه‌ای، بی‌نظیره...من مطمئنم هر کدام از این سنگ‌ها، برای خودشون یک داستان جداگانه‌ای دارند که قابلیت این را داره که یک کتاب شود. اینطور نیست؟!
سپس دوباره محو تماشای اطرافش شد اما صدای ابراهیم خان را شنید که گفت:
- بله! حق با شماست اما نظرتون راجع‌ به این یکی، چیه؟!
لیلی سرش را که برگرداند ابراهیم‌ خان را دید که شانه‌هایش را کاملاً صاف کرده و نگاه مغرورانه‌اش را به محفظه‌ای شیشه‌ای دوخته که در آن یک جواهر آبی‌رنگ با درخشش فوق‌العاده زیاد، قرار داشت و همان‌ جا بود که متوجه شد آن سنگ شفاف و درخشان همان الماس کانای است.
- پس الماس کانای، این هست! واقعاً زیباست! دقیقاً شبیه همون چیزی که تصورش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 1, مهمان: 0)

عقب
بالا