- تاریخ ثبتنام
- 25/1/25
- ارسالیها
- 17
- پسندها
- 89
- امتیازها
- 90
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
آنها وقتی سوار آسانسور شدند. ابراهیمخان از لیلی سوال کرد:
- ترکی بلدی؟
- خیر آقا!
- روسی چطور؟!
- نه متأسفانه !
سپس آهی کشید و ادامه داد.
- البته فکر هم نمیکنم که برای نوشتن یک مقاله، چندان بهش نیازی داشته باشم.
و ابراهیمخان در جوابش با زیرکی گفت:
- آها که اینطور! ... پس بهش نیازی ندارید... ولی برای نوشتن یک کتاب چطور؟... اونوقت فکر نمیکنی که بهش نیاز پیدا کنی؟
لیلی از این حرف جا خورد و با خوشحالی به ابراهیمخان نگاهی انداخت اما او گفت:
- هنوز وقت نوشتن یک کتاب، فرا نرسیده ... شاید هیچوقت هم این اتفاق نیفته پس برای خوشحالی کردن خیلی زوده!... فعلاً در حال حاضر باید تمام تمرکزتون را فقط بر روی نوشتن اون مقاله بگذارید. متوجه شدید؟
و لیلی در حالی همچنان خوشحال بود، گفت:
- بله آقا! قول...
- ترکی بلدی؟
- خیر آقا!
- روسی چطور؟!
- نه متأسفانه !
سپس آهی کشید و ادامه داد.
- البته فکر هم نمیکنم که برای نوشتن یک مقاله، چندان بهش نیازی داشته باشم.
و ابراهیمخان در جوابش با زیرکی گفت:
- آها که اینطور! ... پس بهش نیازی ندارید... ولی برای نوشتن یک کتاب چطور؟... اونوقت فکر نمیکنی که بهش نیاز پیدا کنی؟
لیلی از این حرف جا خورد و با خوشحالی به ابراهیمخان نگاهی انداخت اما او گفت:
- هنوز وقت نوشتن یک کتاب، فرا نرسیده ... شاید هیچوقت هم این اتفاق نیفته پس برای خوشحالی کردن خیلی زوده!... فعلاً در حال حاضر باید تمام تمرکزتون را فقط بر روی نوشتن اون مقاله بگذارید. متوجه شدید؟
و لیلی در حالی همچنان خوشحال بود، گفت:
- بله آقا! قول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر