• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتاق 721 | Taraneh.j کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Taraneh.j
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 831
  • برچسب‌ها
    درام
  • کاربران تگ شده هیچ

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
158
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
19
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
وارد اتاق شدم و در رو بستم. نگاهی به ساعت رو دیوار انداختم که شش و نیم رو نشون می‌داد. بدنم رو خشک کردم حوله رو روی چوب‌رخت پشت در آویزون کردم تا خشک بشه، دست به کمر خیره به اتاقم شدم. سمت راست اتاقم رو کمد دیواری تا سقف پوشونده بود و سمت چپ هم آینه‌ی قدی و کنارش یه میز تحریر و تجهیزات لازم! علاقه‌ای به تخت نداشتم و روی زمین خوابیدن حس بهتری بهم می‌داد. کلید برق رو فشردم تا لامپ روشن بشه و بهتر بتونم ببینم. به سمت اولین در کمد که مخصوص لباس‌های اسپرت و راحتی‌م بود رفتم و تیشرت و شلوارک ست مشکی ساده‌ای از روی رگال بیرون کشیدم. شلوارک رو پوشیدم که در اتاق بی‌هوا باز شد و عطا گفت:
- داداش بیا سفره رو پ ..
حرفش توی دهنش ماسید که سوالی سرم رو تکون دادم و گفتم:
- خب بقیه‌ی حرفت؟
آب دهنش و قورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
158
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
19
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نفهمیدم با چه سرعتی خودم رو به دست‌شویی رسوندم فقط می‌دونستم تا جون داشتم هرچی خوردم بالا آوردم. حدود ده دقیقه‌ای گذشته بود که با بدنی لرزون و بی‌جون صورتم رو شستم و از دست‌شویی بیرون زدم. عطا که با قیافه‌ای خندون کنار جزیره ایستاده بود، ابرویی بالا انداخت و با صدایی که از خنده می‌‍لرزید گفت:
- من نمیدونم آخه تو چه مشکلی با این چشم‌های خوشمزه‌ی گوسفند داری! مرد حسابی تو از نوک زبون تا فیخالدونش رو میخوری چشمت میفته به چشمش ..
نفسی گرفتم و حینی که به سمتش پا تند می‌کردم داد زدم:
- عطا به خداوندی خدا بگیرمت پدرت رو در میارم! حیوون مگه نگفتم چشم نیار؟
سریع و فرز جا به جا می‌شد که دستم بهش نرسه. شکلکی درآورد و گفت:
- جون داداش تا هرچی خوردی از حلقت نکشم بیرون هیچی به تنم نمی‌چسبه!
بالاخره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
158
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
19
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
به سمت اتاقم حرکت کردم و وارد شدم. خمیازه‌ای کشیدم و پتو و بالشتم رو از توی کمد در آوردم. در رو با پام بستم و روی زمین ولو شدم. پتو رو تا گردنم بالا کشیدم و به سقف خیره شدم که صدای نوتیف گوشیم تمرکزم رو بهم زد. نمی‌تونستم از کوچک‌ترین پیام‌ها غافل شم؛ پوفی کشیدم و سریع به سمت شلوارم که پشت در آویزونش کرده بودم رفتم. گوشیم رو از جیب شلوارم بیرون کشیدم و صفحه‌ش رو روشن کردم. با دیدن پیام تبلیغاتی همراه اول لب‌هام رو با حرص روی هم فشار دادم و زمزمه کردم:
- خبر مرگ تمام کارمندای اپراتورت بیاد!
دراز کشیدم و تا خرخره زیر پتو رفتم دمای اتاقم از سرخونه بدتر بود. خواب از سرم پریده بود، دستم رو زیر سرم گذاشتم و گوشیم رو باز کردم. بی‌هدف وارد برنامه‌هام شدم که نوتیف خبرفوری یکی از پیج‌های خبری که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
158
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
19
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
کنجکاو دستی به صورتش کشید و پشت سرم وارد اتاق شد. اشاره‌ای به روی میزم کردم و گفتم:
- بدو یه قلم کاغذ بیار کار داریم!
نگاهی روی میز انداخت و گفت:
- اینجا که کاغذی نیست فقط یه دونه خودکار هست!
توی پیشونیم کوبیدم و حرصی گفتم:
- توی اون کشوی بی‌صاحاب هست اونجا رو نگاه کن!
آهانی گفت و بعد از پیدا کردن کاغذ باطله و خودکار به سمتم اومد. روی پتوم نشستم و اشاره کردم کنارم بشینه؛ سریع صفحه‌ی خاموش شده‌ی گوشیم رو روشن کردم و بهش دادم. نگاه متعجبی بهم انداخت که گفتم:
- این رو بخون کامنت‌هاش رو هم نگاه کن!
چند دقیقه بعد گوشیم رو بهم داد و با اخم کمرنگی گفت:
- خب؟ دخلش به ما چیه؟
دستم رو به سمت سرش بردم و ضربه‌ای نه‌چندان آروم به سرش زدم و گفتم:
- میگم خنگی نگو! این همون بانکه که عابر بانکش کارتم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
158
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
19
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
فلش بک*دو ماه قبل

27 مهر ساعت 9 صبح_خیابان طالقانی

با اینکه اواخر مهر بود و هوا کم‌کم رو به خنکی می‌رفت ولی طبع گرم بدنم توی تمام چهار فصل عذابم می‌داد. عرق از تیره‌ی کمرم پایین می‌رفت و نسیم خنکی هم که می‌اومد لرز بدی به بدنم انداخته بود. دستم رو توی هودی مشکی‌ نه‌چندان ضخیمم فرو بردم و خطاب به عطا گفتم:
- ولی قهوه‌اش عجب چیزی بود ها نخورده خواب از سرم پروند!
- آره، همه‌ ازشون تعریف می‌کردن حقا که حلال‌خورن!
سری به نشونه‌ی تأیید حرفش تکون دادم که نگاهم به عابر بانکی که چند قدم جلوترمون بود افتاد و گفتم:
- آآ عطا یه لحظه میای بریم من پول در بیارم؟ پول نقد باهام نیست!
عطا غری زد و گفت:
- دو قدم راهه دیگه پیاده میریم!
دستش رو گرفتم و درحالی که به اون سمت می‌کشوندمش گفتم:
- ماشین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
158
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
19
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
ضربه‌ای به شونه‌ی عطا زدم و گفتم:
- بیا تا شلوغ نشده کنار اون باجه‌ها وایسیم یه نفر جلومه!
چند دقیقه‌ای کنار باجه‌ها ایستاده بودیم که شماره‌م رو اعلام کردن. به سمت باجه‌ی پنج حرکت کردم، خم شدم و رو به خانمی که پشت باجه‌ نشسته بود گفتم:
- سلام خانم خسته نباشین کارت بانکی من داخل دستگاه‌تون گیر کرده امکانش هست مسئول دستگاه رو خبر کنین که بررسی کنه؟
خانمِ بی‌حوصله دستی به مقنعه‌ش کشید و با لحنی کلافه و کمی عصبی گفت:
- سلام ممنون کارتتون مال کدوم بانکه؟
- بانک ملت
- خیلی خب، باید فرم مخصوص تحویل کارتتون رو پر کنین که امضای رئیس شعبه رو هم لازم داره که البته الان جلسه تشریف دارن؛ چند دقیقه‌ای تشریف داشته باشین تا رئیس شعبه بیاد و براتو ...
وسط حرفش پریدم با تک‌خنده‌ای ناباور گفتم:
- یعنی چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
158
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
19
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
تمام کارمندهای بانک از سر و صدامون دست از کار کشیده بودن و همهمه ایجاد شده بود. دست‌هام رو به کمرم زدم و بی‌توجه به زنِ کارمند که با عطا کل می‌انداخت و داد میزد، ازشون دور شدم. نفسم رو بیرون فرستادم تا بتونم کمی خودم رو آروم کنم. نگاهی به اطراف انداختم که دوتا از کارمندهای خانم از کنارم رد شدن و خیره به جایی که عطا و اون زن ایستاده بودن شروع به پچ‌پچ کردن:
- خدا میدونه باز این فلاحی عفریته چیکار کرده همیشه‌ی خدا دنبال بحث و دعواست!
- آره بابا، امکان نداره یه مراجعه پیشش بره و مشکل درست نکنه. جای اینکه کار مردم رو راه بندازه همش دنبال حساب‌های پشت پرده‌ست!
با شنیدن حرف‌های اون دوتا خانم دوهزاری‌م افتاد که مشکل از بانک نیست و مشکل از این یه دونه کارمنده!
نگاهی به عطا انداختم، دهن باز کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
158
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
19
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
سری تکون دادم و عطا هم با گفتن «خواهش می‌کنم، بفرمایید» راهیشون کرد. مرادی و اون مرد دوان‌دوان ازمون دور شدن. سریع روی زمین خم شدم و برگه‌ای که افتاده بود رو بلندم کردم که صدای عطا بلند شد:
- این چیه دیگه؟!
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:
- نمیدونم، از توی پرونده مرادی افتاد بیا ببینیم چیه!
- بوی خوبی به مشامم نمیرسه پسر!
«منم همینطوری» زمزمه کردم و شروع به خوندن برگه کردم و هر لحظه بابت دیدن متن و ارقام نوشته شده روی برگه متعجب می‌شدم. نگاهی به عطا کردم که اونم دست کمی از من نداشت. بهم نزدیک‌تر شد و گیج گفت:
- این چجوری ممکنه آخه؟!
- امیدارم اون چیزی نباشه که توی ذهنمه، وگرنه برنامه‌ی جدید داریم!
دستی به پیشونیم کشیدم و دمی از هوای خنک داخل بانک گرفتم. پلکی زدم و زمزمه‌وار متن رو خوندم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
158
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
19
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
زمان حال_30 آذر

عطا خیره به گلیم توی اتاقم توی فکر فرو رفته بود. حرصی نیم‌خیز شدم و سیلی محکمی توی گوشش زدم که به خودش اومد و ناباور گفت:
- واسه چی میزنی مرد حسابی؟
دندون‌هام رو محکم روی هم فشردم و گفتم:
- به‌خاطر این‌که یک ساعته دارم واسه توئه کند ذهن تجدید خاطره می‌کنم بعد تو ...
حرفم رو ادامه ندادم که عطا دستی به گوشش کشید و آروم گفت:
- چیکار کنم خب یادم نیست.
چپ‌چپ بهش نگاه کردم و خیز گرفتم دوباره بزنمش که سریع فهمید و عقب رفت. قیافه‌م رو مچاله کردم و گفتم:
- یعنی خاک تو سر من با این رفیق انتخاب کردنم!
صورتش رو سمت دیگه‌ای گرفت و با لودگی گفت:
- دلتم بخواد؛ خوش‌اخلاق نیستم که هستم، بامرام نیستم که هس ..
بالشتم رو برداشتم و محکم به سمتش پرتاب کردم و با صدای بلند گفتم:
- آخه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

Taraneh.j

ناظر رمان
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
21/6/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
158
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سن
19
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
عطا وسط حرفش پرید و گفت:
- خب واسه چی ازش ترسیدی؟ مگه طی این مدتی که اونجا بودی کاری کرده؟
سپهر نفسش رو به بیرون فوت کرد و حینی که لیوان رو روی عسلی قرار می‌داد آروم پچ زد:
- آره؛ قبل از اینکه به عنوان نگهبان جدید استخدام بشم آمارش رو درآوردم و فهمیدم پرونده پزشکی داشته قبلاً و با پارتی بازی نذاشته بستریش کنن. توی اون مدت هم چندین نفر رو برعکس از درخت آویزون کرده؛ البته که این مورد یکی از هزارتا شکنجه‌هاش بود ...
عطا شوکه نفسش رو بیرون داد و با لحن تندی گفت:
- چرا اینارو الان داری میگی حیوون؟ اگه بلایی سر آکو می‌اومد یا خدایی نکرده لو می‌رفت چی؟
هشدارگونه اسمش رو صدا زدم که به سمتم برگشت، عصبی صداش رو بلندتر کرد و گفت:
- عطا چی؟ اگه اتفاقی برات ...
وسط حرفش پریدم و جدی گفتم:
- بشین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Taraneh.j
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا