• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پیکار | مهدیه شکرانی کاربر انجمن یک رمان

mahdiyeh85

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
43
پسندها
287
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
پیکار
نام نویسنده:
مهدیه شکرانی
ژانر رمان:
عاشقانه
کد رمان: 5819
ناظر رمان:
پرینز پرینز

خلاصه:
لقبش برازندش بود! همون شیش حرفی که طعمه‌هاش میتونن تو آخرین لحظات عمرشون زمزمه کنن. یه چیزی بگم بین خودمون بمونه، منم ازش می‌ترسم!
مگه میشه از کسی که لقب شیطان رو داره نترسید؟!
و درموردش چی میگن؟ درسته اون وسوست می‌کنه؛
وسوسه برای انجام کارای بد...
وسوسه برای بازیکن شدن بازیی که می‌دونه خودش برندست، مجبور به مبارزه میشی و در آخر...
**********
پیکار: خشونت هدفمند برای تضعیف، چیرگی، یا کشتن طرف مقابل، یا جابجا کردن آن از مکانی است که نمی‌خواهد یا لازم نمی‌داند. به معنی مبارزه هم هست.
 
آخرین ویرایش

Ghasedak.

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
3,167
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mahdiyeh85

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
43
پسندها
287
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
مبارزه با سرنوشت چیزی بود که یاد گرفته بودم!
فقط منم که می‌تونم از خودم محافظت کنم،
فقط، به خودم می‌تونم اعتماد کنم.
این یه قانون نانوشته بود که تو مغزم حکش کرده بودم و تو بارها بهم ثابتش کردی و بازم، تو تنها کسی بودی که باعث شد فراموشش کنم و....
تو برنده‌ی همه‌ی بازی‌هایی بودی که راه انداخته بودی؛ اما انگار یادت رفته بود من، یه زنم! و یه زن هیچ وقت دست از مبارزه بر نمی‌داره حتی اگه کسی که مقابلشِ لوسیفر باشه!
****
کالیفورنیا_ساعت ۱۰:۱۴

طناب رو دور کمرم محکم کردم و چند بار نفس عمیق کشیدم تا به خودم مسلط شم. قلبم تند میزد و مطمئن بودم چشم‌هام از شدت هیجان برق میزنه. برای کنترل استرسم ضربه‌ی محکمی به دو طرف صورت یخ زدم، زدم و زیر لب زمزمه کردم:
- شت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] 'Payiz'

mahdiyeh85

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
43
پسندها
287
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
لازم نبود زیاد خودم و تو دردسر بندازم، لپتاپ روی میز بود.
رو صندلی نشستم و چراغ قوه رو خاموش کردم و لپتاپ رو روشن کردم. فلش رو از داخل جیب کاپشن مشکیم درآوردم و بهش وصل کردم.
وسایلی که می‌دونستم به کار میاد رو هیچ وقت داخل کیف نمی‌ذاشتم و همیشه سعی می‌کردم داخل کاپشن و جیبای شلوارم بذارمشون تا اگه گیر افتادم بتونم بدون چیز مزاحمی فرار کنم.
تو این دو هفته‌ای که اینجا بودیم آری تونسته بود مخش رو بزنه و رمز لپتاپ رو پیدا کنه. با اینکه همیشه تو یه هفته کار و تموم می‌کرد اما این دفعه طرف انقدر محتاط بود که کار به دو هفته رسید و اگه فشار من روش نبود همچنان باید منتظر می‌موندم و اصلا هم به روی خودم نمیارم که چون گلوش پیشش گیر کرده بود انقدر طولش می‌داد!
دستکش‌هام رو برای راحتی کار درآوردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] 'Payiz'

mahdiyeh85

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
43
پسندها
287
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
فکر می‌کردم اون، اون؟! پوزخندی به فکرم زدم. اون یه نفر نبود! اونا آدمای عادی نبودن و باید همون موقع که آریانا گفت رفتارای مشکوکی داره بیخیال این پروژه می‌شدیم.
گروهمون تازه اسم به در کرده بود و اگه مثل احمقا اولین پیشنهاد خوبی که بهمون شد و قبول نمی‌کردم یا حداقل قبلش با بچه‌ها مشورت می کردم، شاید تو این وضعیت نبودم‌. نفسم و کلافه بیرون دادم و با حرص به دست چپم نگاه کردم. حالا حتما باید الان و تو این موقعیت درد می‌گرفت؟ سرم و تو دستم گرفتم و محکم فشار دادم‌. حس می‌کردم تو ترافیک گیر کردم و هر لحظه یکی بوق میزد؛ تنها فرقش اینجا بود که تو سرم به جای بوق فکرای مزخرف اعلام حضور می‌کردن.
سرم و محکم به چپ و راست تکون دادم و از رو صندلی بلند شدم. به جای فکر کردن درمورد چیزی که حتی درموردش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] 'Payiz'

mahdiyeh85

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
22/12/23
ارسالی‌ها
43
پسندها
287
امتیازها
1,003
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
قبل از اینکه بپرم یه نگاه به سقف کردم و طناب رو دو سه بار محکم کشیدم تا شل نشده باشه. چند قدم عقب رفتم و بعد با سرعت دویبدم و بدون اینکه تردید کنم پریدم. می‌تونستم صدای جیغم رو که بین فشار هوا گم می‌شد و بشنوم. آدرنالین خونم بالا رفته بود و قلبم تند تند به قفسه‌ی سینم کوبیده می‌شد و بدنم منقبض شده بود. چشمام رو محکم بسته بودم و می‌تونستم حس کنم که با چه سرعتی سمت پایین میرم و اگه جیسون نمی‌تونست نگهم داره...
حتی نمی‌خواستم بهش فکر کنم!
آخه با کدوم عقلی همچین کار مهمی رو تنها به جیسون سپردم؟! دقیقا زمانی که حس کردم دارم با زمین یکی میشم محکم به عقب کشیده شدم و چند دور، دوره خودم چرخیدم و در آخر معلق وایسادم.
چشمام رو باز کردم و با نفسی بند اومده خیره آدمایی که از پیاده رو رد می‌شدن شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] 'Payiz'

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا