• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان هزار مستور جلد اول: غم تنهایی | ریحانه علیزاده کاربر انجمن یک رمان

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
38
پسندها
35
امتیازها
53
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
اونم با دیدنم که داشتم سمتش می دویدم شروع میکنه به دویدن حالا هی من میگم وایستا اون گوش نمی کنه سرعتم رو سریع تر میکنم و از شونش میگیرم و مجبورش میکنم بایسته و بهش میگم

_فرزانه داری چی کار میکنی آبرومون رفت به خدا صبر کن

فرزانه با سرعت آب دهانش رو قورت میده و با صورت بهت زده منو نگاه میکنه بعد با تت‌ پت میگه

فرزانه _چرا هی من هر جا میرم تو پیدات میشه منو تعقیب میکنی

_نه به خدا

فرزانه _پس چی جوری منو پیدا میکنی

چشمام رو از خشم میبندم و میگم _داشتم از اینجا رد میشدم که تورو دیدم توی لجوج یک دنده رو دیدم آخه چرا با خودمون این کار رو میکنی فرزانه ها

فرزانه _جواب منو بده دست پیش میگیری که پس نیوفتی

با کمال تعجب چشمام میخ کنار صورتش میشه که جای یه رده از انگشت روی صورتش خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
38
پسندها
35
امتیازها
53
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
چشمام رو ماساژ میدم دیگه داشتم از سوال های بی معنیش حرصم در میومد این بار دستش رو مهکم تر میگیرم و در ماشین رو براش باز میکنم و هلش میدم داخل خودمم ماشین و دور میزنم و سوار میشم و راه میوفتم تو راه بهش میگم

_آدرس خونتون کجاست

فرزانه _بچه که بودم بابام گفت نباید آدرس خونت رو به یه غریبه بدی

نگاه تندی بهش میکنمو خیابون رو دور میزنم که فرزانه هول و ولا دستش رو بند بازوم میکنه و میگه

فرزانه _چی کار میکنی دیونه قرار بود ببریم خونه

_من آدرس جایی رو که بلد نیستم نمیرم

فرزانه _خیلی خب از اول بگو باشه آدرس و بهت میدم اینکه ناراحتی نداره

_خیلی پرویی به والله

بعد چند دقیقه ای کنار خونشون پارک میکنم و میگم

_کلک تو کارت نباشه پلاستیک رو میدی و زود بر میگردی باشه

باسر اشاره ای کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
38
پسندها
35
امتیازها
53
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
دانای کل ☆☆☆


هردو در سکوت روی صندلی های خود نشسته بودند امیر دست به سینه فرزانه را تماشا میکرد فرزانه خودش را سرگرم گوشی اش کرده بود و توجهی به امیر نداشت ولی نگاه خیره اورا روی خودش احساس می‌کرد گارسون به سمت آن ها آمد

گارسون _سلام وقت به‌خیر خوشحالم که رستوران مارو انتخاب کردید ما برای شما بهترین ها رودر نظر داریم چی میل دارید براتون بیارم

امیر دستش را دراز می‌کند و منو را باز رسی می‌کند ولی فرزانه باز هم حتی نیم نگاهی حواله اش نمی کند

منو را می‌بندد و رو به گارسون می‌گوید _آفوگاتو لطفا

گارسون بله ای می‌گوید و رو به فرزانه می‌گوید _شما چی میل دارید خانم جوان

تا فرزانه می‌خواهد لب باز کند امیر رو به گارسون می‌گوید _دوتا لطفا بیارید
گارسون بعد گرفتن سفارش ها تعظیمی می‌کند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
38
پسندها
35
امتیازها
53
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
هردو درسکوت و نگاه عاشقانه ای که بهم می اندازند و به رویایی که قرار بود باهم بسازند فکر می‌کنند امیر به این فکر می‌کند که چطور خانواده فرزانه را راضی به ازدواج آن دو کند ولی دریغ از آنکه بدانند زندگی برای آنها خواب های دیگری دیده است

وقتی فرزانه را به خانه رساند دم خانه دایی اش پارک می‌کند باید همین امشب ختم قائله را بکند تا برای او بعدا دردسر ساز نشود میداند که دختر دایی اش اورا دوست دارد و امکان دارد گنجایش این حرف هارا نداشته باشد ولی چاره ای نیست یا ناراحتی سهیلا یا جدایی تا آخر عمر از فرزانه را به جان می‌خرید ولی انگاری گزینه اول را می‌پسندد و از ماشین پیاده می‌شود تلفنش رادر دست می‌گیرد و با مرددی شماره سهیلا را لمس می‌کند و دم گوشش میگزارد آب دهانش را قورت می‌دهد و چشم می‌بندد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
38
پسندها
35
امتیازها
53
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
ولی هیچ تغییری در حالت امیر رخ نمی‌دهد سهیلا با متفکرانه انگشتش را لای موهایش پیچ و تاب می‌دهد و می‌گوید _بزار جواب سوالت رو بدم اگه بفهمم مطمئن باش حتما من قاتل اون دختر میشدم با همین دو تا انگشتام چشماش رو درمیوردم تا به امیر من نگاه نکنه

با خنده ای این را می‌گوید و به او نگاه می‌کند به اویی که هیچ تغیری در حالتش وجود ندارد سردو بی‌روح آب دهانش را قورت می‌دهد و قبل اینکه لب باز کند با حرف امیر دهانش بسته می‌شود

امیر_واگه حقیقت داشته باشه چی

سهیلا چشم می‌بندد و زیر لب می غرد _چی می خوای بگی امیر می خوای به چی برسی می خوای اذیتم کنی باشه عذیتم کن ولی از راه دیگه ای

امير _من متاسفم سهیلا ولی باید اینو قبول کنی که چه دیر یا چه زود من به تو میگم تورو نمی خوام الان قلبم مال یکی دیگست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
38
پسندها
35
امتیازها
53
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
امیر کلافه چرخی می‌زند و انگشت هایش را لای مو های پرپشت مشکی اش می‌برد و می‌گوید _خفه شو بسه دیگه نمی خوام چیزی بشنوم تو تبدیل به یه روانی زنجیری شدی

سهیلا _چرا مگه نیومدی حالم رو خراب کنی و بری حالا واسه چی داری جلز وولز میکنی و می‌گی نمی خوای چیزی بشنوی به آدم دوتا گوش داده و یه دونه زبان یعنی دو تا بشنو و یکی بگو حالا نوبت منه حرف بزنم آقای صولتی

رو به رویش قد علم می‌کند و می‌گوید _اگه منو نمی خواستی چرا بهم محبت کردی چرا منو بخودت وابسته کردی که بعد جدایی از عشقت بسوزم چررراااا

امیر _من با دایی ام حرف زدم گفتم که این ازدواج سر نمیگیره گفتم من کسی دیگه ای رو دوست دارم اونم بهم گفت که بهت بگم از زبون خودم بشنوی بهتره

سهیلا _پس بگو برای چی اصلا از بابام نمی ترسی چون قبلش سنگاتو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
38
پسندها
35
امتیازها
53
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
امیر ☆☆☆



با عجله از ماشین پیاده میشم و سمت پذیرش میرم به مسئول بیمارستان میگم

_ببخشید مریض مااینجابستری هستن

پذیرش _نام

_سهیلا رزمجو

پذیرش_بله تو بخش مراقبت های ویژه بستری هست
_دلیلش چی بوده

پذیرش نگاه گزرایی کرد و گفت _خودکشی نا موفق

_میتونم ببینمش

پذیرش _بله طبقه بالا انتهای راهرو دست چپ

به سمت آدرسی که داد میرم از دور دایی رو روی صندلی همراه مریض میبینم که به دیوار تکیه داده و سرش رو عقب برده وقتی دکتر از اتاق بیرون میاد دایی سمتش رفت وبهش گفت

دایی _آقای دکتر حال دخترم چه طوره

دکتر_آسیب جدی ندیده ولی چه دلیلی داشته دختری به این جونی قصد خودکشی داشه باشه

دایی سرش رو زیر میبره و میگه _قضیه مشکل خانوادگی هست

دکتر _به هر حال باید خیلی مراقبش باشین الان بهش یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

zxcvbnmlp

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/3/25
ارسالی‌ها
38
پسندها
35
امتیازها
53
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
دایی _اختلالات پانیک داره قرص الپرازولام مصرف میکنه تا آرومش کنه ولی دیگه این قرصا هم درمانش نمیکنه و دیونه گیش بیش از حد شده دکترا ازش قطع امید کردن گفتن باید تیمارستان بستری بشه این افراد ممکنه موقع دیونه گی یا به خودشون یا به اطرافیان خودش صدمه بزنه سهیلا ی من روانی شده فقط به خاطر تو

این صدا همش تو گوشم میچرخه سهیلای من روانی شده فقط به خاطر تو ،سهیلای من روانی شده فقط به خاطر تو یعنی من مصوبش شدم نه نه امکان نداره من که کاری بهش نداشتم درسته دایی فقط می خواد منو عذاب بده با صدای دایی به خودم میام

دایی _تو هم بهتره دورو برش نپلکی اون دوباره همه چیو فراموش میکنه دیدن دوباره تو گذشته رو براش زنده میکنه برو و برای خودت زندگی کن

در ادامه صدای جيغ گوش خراش سهیلا از اتاقش بیرون اومد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 13)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا