• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سرزمین آتلانیس (طلسم عاشقی) | نگین کاربر انجمن یک ‌رمان

  • نویسنده موضوع جادوگرکلمآت
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 396
  • کاربران تگ شده هیچ

جادوگرکلمآت

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/4/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
58
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
بدنش کاملا بی‌حس بود، طوری که وقتی روی دست‌هایش بود نمی‌توانست دست و پا بزند و احساس یه مرده متحرک را داشت.
حتی قدرت صحبت کردنش را از دست داده بود.
با چشم‌هایش می‌دید که به طور غیر قابل باوری داشتند پرواز می‌کردند و به آبشار نزدیک می‌شدند.
او از اتفاقی که می‌خواست برایش پیش بی‌آید هراس داشت؛ آن مرد می‌خواست او را زیر آب خفه کند یا داخل آب بی‌اندازد؟
حتی نمی‌توانست زبانش را به حرکت در بی‌آورد و به آن مرد بگوید، او از آب می‌ترسد.
در کمال ناباوری و تعجب آن مرد به آبشار نزدیک و نزدیک‌تر شد و از میان ابشار عبور کرد و پا به دنیایی دیگر گذاشت.
آنیدا از دیدن فضای آن طرف ابشار هیران و سردرگم مانده بود.
دور و اطرافش را آب زلال و آبی رنگ گرفته بود و خیلی دور‌تر از او، جزیره‌ای بزرگ میان آب‌ها وجود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

جادوگرکلمآت

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/4/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
58
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
شاهان، دختر را به دنبال خود درون قصر برد، او باید انیدا را هر چه زودتر به رئیس نشان می‌داد، تا شاید رئیسش از اشتباهاتش سرپوشی کند و او را ببخشد.
آنیدا به دنبال شاهان وارد قصر شد، از در ورود طلایی رنگ عبور کردن و به سالنی بزرگ رسیدند که دور تا دورش را تابلوهایی بزرگ به رنگ طلا قرار گرفته شده بود.
تابلوهایی که هر کدام تصاویر نامفهوم و عجیب غریبی را به همراه داشت و کسی مفهوم آن‌ها را نمی‌دانست به غیر از رئیسشان!
آنیدا به دنبال آن مرد به سمت سالنی دیگر کشیده شد و وارد اتاقی شدند، اتاقی که دورتادورش را کاناپه‌هایی به رنگ قهوه‌ای و کرم احاطه کرده بود و بالای هر کاناپه قفسه‌هایی بزرگ‌ پر از کتاب قرار داشت.
شاهان، آنیدا را به سمت کاناپه‌ای کشاند و رو به او گفت:
- همینجا بشین تا بیام.
آنیدا چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

جادوگرکلمآت

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
28/4/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
58
امتیازها
33
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
40

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا