• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه جنایت های نیویورکی (لبخند گلاسکو) | نگار 1373 نویسنده انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نگار 1373
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 428
  • کاربران تگ شده هیچ

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام داستان: جنایت‌های نیویورکی (پرونده‌ی سوم: لبخند گلاسکو)
نام نویسنده: نگار 1373
ژانر: جنایی، پلیسی


کد داستان: 618
ناظر: Mers~ Mers~
خلاصه:
در این پرونده، جسد زن جوانی در یک گالری هنری پیدا شده که هیچ‌گونه اثری از ضرب و شتم روی بدنش یافت نشده و تنها چیزی که روی صورتش دیده می‌شود، لبخند ترسناکی‌ست که بی‌رحمانه روی صورتش حکاکی کرده‌اند. کاراگاه جرمی هادسون، در کنار مشکلات جدیدش، باید قاتل این پرونده را هم بیابد و... .

پرونده اول:
جنایت‌های نیویورکی (پرونده‌ی اول: قتل تقریباً تصادفی)

پرونده دوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

AROOS MORDE

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
2,118
پسندها
23,609
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
سن
22
سطح
30
 
  • #2
1000041330 (1).jpg
"والقلم و مایسطرون"

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROOS MORDE

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
پرونده‌ی سوم: لبخند‌ گلاسکو

(نهم ژوئیه، ساعت هشت و سی دقیقه‌ی بعد از ظهر)

اضطراب و نگرانی، مثل مارهایی سمی در وجودش بالا و پایین می‌رفتند. وحشت‌زده بود و آرام و قرار نداشت. با گام‌های عجولانه و خیلی سریعی در پیاده‌روهای نیمه شلوغ آن شب راهش را با شتاب باز می‌کرد و جلو می‌رفت. عبور سریع ماشین‌ها در خیابان، جلوی واضح شنیدن صداها را می‌گرفت و استرسش، به سخت‌تر شنیدنش کمک می‌کرد. تلفن همراهش را بیش از حد‌ محکم به گوش خودش می‌فشرد و با صدای گرفته و ناراحتش، حرف‌هایش را طوری تکرار می‌کرد که انگار داشت با یک کودک کم سن و سال حرف می‌زد و حرف‌هایش خیلی قابل فهم نبودند.
- ببین مادر... مادر خواهش می‌کنم! خواهش می‌کنم. گوش بده، اون‌جا یه اتفاقایی در حال رخ دادنه. بس کن و فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
(دهم ژوئیه، ساعت یک و چهل و پنج دقیقه قبل از ظهر)

فرق نمی‌کرد که در آن ساعت از نیمه شب، خوابت می‌آمد یا نه، چون با دیدن چیزی که به اداره‌ی پلیس گزارش داده بودند، خواب از سرت می‌پرید. مثل خودِ من، که بعد از گوش دادن به حرف‌های الکس و دیدن صحنه‌ی جنایت با چشمان خودم، دیگر خوابم نمی‌آمد. تا قبل از رسیدن به گالری هنری بِلَک رز، هنگام رانندگی کردن با تمام وجودم تلاش می‌کردم تا مبادا با شخصی یا با چیزی تصادف نکنم؛ چون از خستگی آن روز، دیگر حتی نای راه رفتن هم نداشتم. ولی داخل گالری، با دیدن استیونسون و چشمان گرد شده و زبان بند آمده‌اش، فهمیدم که مشکل فراتر از چیزی بود‌ که خیال می‌کردم.
وقتی هم که به من اطلاع داده شد که باید همان شب به یک صحنه‌ی جنایت سر می‌زدم، از قاتل گرفته تا کسی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
در انتهای سالن، یک صندلی فلزی با طراحی خاص هنری قرار داشت که روی آن، زن بی‌حرکتی نشسته بود. دست‌های زن مقابل صورتش قرار داشتند، و احتمالاً به شکل خاصی به بدنش بسته شده بودند تا آن حالت را حفظ کند. اما به خاطر وجود یک بارانی سیاه که به تن داشت، چنین چیزی دیده نمی‌شد. روی سر زن، کلاه قرمز زنانه‌ی عجیبی با یک گل آبی قرار داشت که از دید من، آن را مچاله کرده بودند. و در آخر، روی صورت زن، شکافتگی عمیق خونین و منظمی از گوش تا گوشش دیده می‌شد. شکاف لبخندی بی‌نهایت وحشیانه، ترسناک و دلهره‌آور ساخته بود ‌که انگار قاتل تلاش کرده بود تا تهدیدآمیز برداشت شود. یک لحظه‌ی طولانی متوقف شدم و سکوت کردم تا بالاخره توانستم بگویم:
- کدوم آدمی می‌تونه چنین چیزی بسازه؟ این... .
مابقی حرفم در دهانم خشک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
دکتر پیترسون لبخند عریض‌تری زد که با وجود عینک و ماسک روی صورتش، تنها بالا رفتن گونه‌هایش نشان از لبخندش داشت.
- بله بازرس، درست گفتید. کامل‌ترش می‌شه تابلوی زن گریان، اثر پیکاسو. با این تفاوت که این زن، در عین گریان بودن، داره می‌خنده. یه خنده‌ی تلخ و مشمئز کننده.
و بعد به طرف جسد برگشت تا بررسی‌اش را ادامه بدهد. دست به سینه ایستادم و با احتیاط، کمی بیشتر به سمت جسد خم شدم. زخم‌های روی صورتش را از نظر گذراندم که ردی از خون خشک شده به خودشان داشتند و حین تماشا کردن پرسیدم:
- عامل مرگ مشخص شده؟
دکتر باندراس می‌خواست جواب بدهد که دکتر پیترسون با خنده‌ی کوتاهی به جای او پاسخ داد:
- نه، فعلاً اختلاف نظر داریم. چون حس شوخ‌طبعی خانم باندراس دوباره به سراغشون اومده!
زیر چشمی به باندراس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
19,955
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
الکس که ظاهراً از شوک دیدن آن صحنه بیرون آمده بود و داشت به خودِ واقعی‌اش برمی‌گشت، با سر خوشی سری تکان داد و گفت:
- متاسفم قربان. شخصی که این اتفاق رو به پلیس اطلاع داده رو آوردم تا با شما صحبت کنه.
و به پشت سرش اشاره کرد. گردن کشیدم تا آن شخص را ببینم و با مرد ریز قامت و مسنی مواجه شدم که کت چروکی به تن داشت و با اضطراب، دست‌هایش را به هم می‌فشرد. صورتش حالتی داشت که انگار می‌خواست هم‌زمان چند خبر مهم را با هم اعلام کند، ولی نمی‌توانست و از این ناتوانی، عذاب می‌کشید. به واسطه‌ی موهای کم پشتش، در زیر نورهای قوی و درخشان سالن، پوست سرش خیس و عرق کرده نشان می‌داد. به طرفش رفتم و برای این‌که او را آرام کرده باشم، با او دست دادم و گفتم:
- جای نگرانی نیست رفیق. ما این‌جاییم تا مشکل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Mers~

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا