• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان افسون اَشوم | زهرا تاجیک کاربر یک رمان

Zahra tajik

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/9/21
ارسالی‌ها
159
پسندها
1,199
امتیازها
8,093
مدال‌ها
8
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
مردی که اون اوایل سایه تاریکی اسم برده شده بود منو محکم‌تر نگه داشت، به یک باره به سمت آسمون اوج گرفت در حالی که از عصبانیت رنگش کمی تیره‌تر شده بود با انزجار سر مرد فریاد کشید:
ـ این وظیفه‌ تو نیست، خودت رو عقب بکش؛ تو نگهبان شب‌هایی وظیفه تو اینه از این آدم‌های ناچیز محافظت کنی اما من دستور دارم اون رو پیش اربابم ببرم منو رها کن.
اما مرد بدون وقفه در حال مبارزه کردن بود اون با تمام قوا به سمت سایه حمله می‌کرد و نیزه‌اش رو با تمام توان داخل بال‌های مرد فرو می‌کرد؛ همراه با ما لا به لای ابرها چرخ می‌خورد و ضربه میزد، با سکوت وحشتناکی سعی می‌کرد سایه رو اسیر خودش کنه.
اکسیژن کم آورده بودم، حس می‌کردم تتوی پشت گوشم درحال تکون خوردنه، حس می‌کردم نفسم داغ شده و داره از صورتم دود بلند میشه‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra tajik
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Zahra tajik

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/9/21
ارسالی‌ها
159
پسندها
1,199
امتیازها
8,093
مدال‌ها
8
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نگهبان برای ثانیه‌ای خشک شد، همین خشک شدن باعث شد سایه با اون تن زخمیش کمی ازش دور شه؛ لااقل کمی! نه زیاد، نگهبان به سرعت خودش رو به سمت سایه کوبید و با فریادی از درد گفت:
ـ اون از خون جادوگران اشرافه، تو اربابت می‌خواید حیوون‌های روحیشون رو بگیرید و اون‌ها رو تمام سال برده خودتون کنید تا جزوی از تاریکی این‌جا باشن، تو حتی اندازه یه ستاره خاموش توی سردترین نقطه این هستی برای اربابت ارزش نداری؛ میلیون‌ها سایه هر شب توی سکوت و تاریکی برای خودشون جلون میدن و نبود تو ذره‌ای برای اربابت مهم نیست، اون رو رها کن.
سایه به سختی می‌تونست از تن نگهبان خلاص بشه.
حس می‌کردم رنگ چشم‌هام داره عوض میشه و دارم به شعله آتیش تبدیل میشم؛ سایه که هم ضربات پی در پی مرد باعث زخمی شدنش شده بود و هم داغی و حرارت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra tajik
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Zahra tajik

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/9/21
ارسالی‌ها
159
پسندها
1,199
امتیازها
8,093
مدال‌ها
8
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
ترس تنها چیزی بود که سر تا سر وجودم رو در آغوش گرفته بود، تو چی؟ تو هم مثل من ترسیدی؟ راحت بگم من خودم رو باختم؛ از صحبت‌های بین سایه و نگهبان فهمیدم اون‌ها یه تتو توی بغلم انداختن، من رو پیش کسی که فکر می‌کردم دوستمه در حالی که یکی از افراد اون‌ها بوده بردن، تا روشنایی‌های ستاره‌ها توی آسمون من رو بالا بردن، دو نفر سر من جدال راه انداختن و حالا من درون گودالی سیاه در حال سقوط هستم در حالی که حس می‌کنم تتو پشت گوشم تمام این سیاهی رو جذب می‌کنه.
دیگه سایه و نگهبان جلوی چشمم نبودن توی فضا غوطه ور بودم و به جز تاریکی اطرافم چیزی نمی‌دیم؛ سرگیجه و حالت تهوع امانم رو بریده بود هر لحظه امکان داشت بیهوش بشم اما بدنم این بیهوشی رو نمی‌پذیرفت، اون دنیال این تسلیم شدن نبود؛ اون می‌خواست بجنگه حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra tajik
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا