- تاریخ ثبتنام
- 18/9/21
- ارسالیها
- 159
- پسندها
- 1,199
- امتیازها
- 8,093
- مدالها
- 8
- سن
- 22
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #11
مردی که اون اوایل سایه تاریکی اسم برده شده بود منو محکمتر نگه داشت، به یک باره به سمت آسمون اوج گرفت در حالی که از عصبانیت رنگش کمی تیرهتر شده بود با انزجار سر مرد فریاد کشید:
ـ این وظیفه تو نیست، خودت رو عقب بکش؛ تو نگهبان شبهایی وظیفه تو اینه از این آدمهای ناچیز محافظت کنی اما من دستور دارم اون رو پیش اربابم ببرم منو رها کن.
اما مرد بدون وقفه در حال مبارزه کردن بود اون با تمام قوا به سمت سایه حمله میکرد و نیزهاش رو با تمام توان داخل بالهای مرد فرو میکرد؛ همراه با ما لا به لای ابرها چرخ میخورد و ضربه میزد، با سکوت وحشتناکی سعی میکرد سایه رو اسیر خودش کنه.
اکسیژن کم آورده بودم، حس میکردم تتوی پشت گوشم درحال تکون خوردنه، حس میکردم نفسم داغ شده و داره از صورتم دود بلند میشه...
ـ این وظیفه تو نیست، خودت رو عقب بکش؛ تو نگهبان شبهایی وظیفه تو اینه از این آدمهای ناچیز محافظت کنی اما من دستور دارم اون رو پیش اربابم ببرم منو رها کن.
اما مرد بدون وقفه در حال مبارزه کردن بود اون با تمام قوا به سمت سایه حمله میکرد و نیزهاش رو با تمام توان داخل بالهای مرد فرو میکرد؛ همراه با ما لا به لای ابرها چرخ میخورد و ضربه میزد، با سکوت وحشتناکی سعی میکرد سایه رو اسیر خودش کنه.
اکسیژن کم آورده بودم، حس میکردم تتوی پشت گوشم درحال تکون خوردنه، حس میکردم نفسم داغ شده و داره از صورتم دود بلند میشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.