_ هی!هی! فقط باهات شوخی کردم، انقدر بیجنبه نبودی که!
بیتوجه بهش آرومآروم بهش نزدیک میشدم و اون هی عقب تر میرفت؛ پشتش که به دیوار خورد دستاش رو پایین انداخت و ناامید نگاهی به دیوار پشتش انداخت و با چشمای ملتمس زل زد بهم! بیتوجه بهش نزدیکتر شدم و تو یک قدمیش ایستادم؛ آروم دستم رو جلو بردم و انگشت اشارم رو روی پیشونیش قرار دادم که چشماش رو با ترس بست! آروم انگشتم رو از پیشونیش حرکت دادم و تا پایین گر*دنش کشیدم و توی گو*دی گر*دنش متوقف شدم. خیره چهره ترسون و چشمایی که محکم بهم فشار میداد بودم و آروم انگشتم رو حرکت میدادم؛ لبخندی زدم و کمکم، لبخندم بزرگتر شد و به قهقه تبدیل شد! روی زمین نشستم و بلند میخندیدم! جیسون بیچاره با گیجی بهم نگاه میکرد، انگار هنوز نفهمید سرکارش گذاشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.