• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان داستان من | پاییز پنهان کاربر انجمن یک رمان

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
داستان من
نام نویسنده:
پاییز پنهان
ژانر رمان:
عاشقانه، فانتزی
کد رمان : 5698
ناظر : Taraneh.j Taraneh.j


خلاصه رمان: ای کاش که همه خودشون سرنوشت خود را می‌نوشتند و ای کاش هیچوقت نمی‌فهمیدم که آن‌ها حقیقت دارند و دروغ نیستند ای کاش.
این داستان میایی است که تجربه های خود را می نویسد تا آن‌هایی که به سرنوشت او دچار می شوند بهتر بتوانند کنار بیایند و با سختی های سر راه خود با انگیزه‌ی بیشتری مقابله کنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + مدیر آزمایشی تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
177
پسندها
1,775
امتیازها
9,763
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • مدیر
  • #2
مشاهده فایل‌پیوست 697106
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : asalezazi

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:سرنوشت راه خود را می‌رود.
به این‌که تو دوست داری یا نه کاری ندارد.
به این که تو در آن اتفاق نابود یا شکوفا خواهی شد کاری ندارد.
به دست و پا زدن‌هایت هم برای رهایی از آن سرنوشت کاری ندارد.
او راه خود را می‌رود چه تو بخواهی و چه تو نخواهی.

من این را می‌نویسم‌‌ برای کسانی‌که مثل من‌ هستند کسانی‌‌که فکر می‌کنند این یک موهبت و نعمت نه بلکه یک مجازات و بدبختی است که در سرنوشت آن‌ها را زده است.
اما باید بگویم که متاسفانه هیچ‌کدام از چیز هایی که به آن ‌فکر‌ می‌کنید نیست.
درست است زندگی‌ با آن‌ها سخت است.
کنار آمدن با این سرنوشت سخت است.
اینکه غیر‌ممکن ترین غیر‌ممکن ها ممکن شود سخت است.
این‌که به ما سرنوشتی فراتر از تحمل یک انسان داده شده‌است سخت است اما...این داستان من است .
من این‌ را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
یا این‌که با دار زدن خودم به این زندگی لعنتی‌ام پایان دهم؟البته اگر‌ جرعت آن را داشته باشم.
بهترین راه این است که...
صداهایی از پشت پنجره‌‌ی اتاقم که رو به حیاط خانه‌مان که در شب به ترسناکی خوابم بود شنیدم‌.
به نظر می‌آمد صدای زوزه‌ی گرگ‌های گرسنه و وحشی باشد اما ممکن است صدای موجودات خیالی هم‌ که در بچگی‌ فکر‌ می‌کردیم‌ زیر تخت یا کمد کمین کرده‌اند و منتظر فرصت برای دیوانه کردن ما بچه‌های ترسو هستند باشد.
خدای من بدبختی پشت بدبختی دارد بر سرم آوار می‌شود.
زندگی‌ام رسماً از دسترسم خارج شده است انگار که خداوند وقتی که دکمه‌ی بدبختی‌های من را روشن کرده‌است فراموش کرده که آن را خاموش کند.
چکار کنم؟
به جای فکر کردن به چیزهای وحشتناک تصمیم‌ گرفتم از پنجره‌ی اتاقم به آن حیاط خوفناک نگاه و منشا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
- نمی‌خواهم با جهالتم باعث درگیری قبیله با آن خ**یا*نت کارها بشم اما فکر می‌کنم لازم باشد اقدامات لازم را انجام دهیم.

- امنیت قبیله را دو برابر کن و فعلا ورود هر کسی را به جز رده بالاهای قبیله به قبیله ممنوع کن.

- بله الفام

..............................................

پیشگویی داشت به حقیقت می‌پیوست از هر طرف جنب و جوش دیده می‌شد حتی کسانی‌که به آن ارتباط نداشتند کسانی که قدرت نداشتند.
همه‌ی دنیا درگیر می شد همه‌ی موجودات.
نه انسان‌ها درگیر نمی‌شدند.
محافظان طبیعت بیشتر از هر کسی واهمه داشتند.
این پیشگویی یک پیشگویی طبیعی نبود آیا این یک مقدمه برای نابودی بود یا بهشت؟
هیچکس نمی دانست حتی او حتی آن‌ها.
آخر مگر چه کسی قدرت برتر را نمی‌خواست؟اصلا دنیا حول رقابت قدرت‌های برتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
چند دقیقه بعد:

بعد از این‌که همه از بیدار شدنم آگاه شدند تقریباً تمام افراد روستا برای آگاهی از احوالم‌ به این‌جا آمدند و فهمیدم‌ چهار روز بوده‌است که در عالم‌ بی‌خبری یا کما به سر می‌ برده‌ام‌‌ اما حالا حالم خوب بود و داشتم به فردا فکر‌ می‌کردم.

زخمم آن‌قدر عمیق نبود و به لطف مراقبت‌ها و دارو‌های پزشک‌ ماهر روستا حالم تقریبا خوب شده‌بود.

چرا‌که فردا مانند هر سال دختران و پسران‌ جوانی‌ که به سن قانونی رسیده‌ بودند به امید یک ازدواج خوب و البته بیشتر برای ساکت کردن دهان اطرافیان در خانه‌ی باشکوه بزرگ روستا جمع می‌شدند و من هم مانند آن‌ها.
البته من جزء آن‌ها نبودم و فقط برای رفع کنجکاوی می‌خواستم به آنجا بروم و در آن اتاق ممنوعه در حیاط خانه‌ی بزرگ روستا که هیچکس نباید به آنجا می‌رفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
کسی متوجه نشد از طرفی دختر و پسرها آن‌قدر سخت مشغول رقص و خوشگذرانی بودند که فکر کنم فقط در صورتی متوجه اطراف می‌شدند که بمبی وسط حیاط منفجر شود.
از گرد و خاک به وجود آمده ناشی از باز شدن در مشخص بود سال‌ها یا شاید هم قرن‌ها است که کسی این در را باز نکرده‌است.

گوشه‌ای از در را باز کردم و داخل رفتم و به سرعت در را بستم.
داخل آن اتاقک خاک خورده خیلی تاریک بود.

ما دخترهای جوان و از خانواده‌های متوسط و فقیر روستا زودزود برای تمیز کردن این خانه به اینجا می‌آمدیم و من به لطف روحیه‌ی فضولم جای چراغ‌قوه‌های قوی و پر نور را بلد بودم به بهانه‌ی آرایش مجدد یکی از آن‌ها را برداشته بودم و حالا من وسط انباری یا بهتر بگویم اتاقک قدیمی بودم.
آره اتاق نبود بلکه فکر کنم یک انباری بود چرا که وسایل خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
اما مگر ما خون آشام‌ها یا حتی آدم‌ها خودمان سرنوشت خود را انتخاب می‌کنیم؟
مگر‌ ما خودمان دکمه‌ی بدبختی یا شاید هم خوشبختی زندگی خود را فشار می‌دهیم که اتفاق بیوفتد.
نه حتی ما خون آشام‌ها که از آدم‌ها برتر هستیم‌ توانایی انجام‌ این‌ کار را نداریم توانایی سفر در زمان‌ را نداریم‌.

و با یک خنده‌ی از ته دل به نوشتن ادامه‌ی خاطراتم‌ و یا بهتر بگویم داستانم پرداختم.

که اگر توانایی داشتم خیلی زودتر آن برجستگی را فشار می‌دادم تا زودتر به جفتم به عشقم و به قدرتمندترین خون آشام جهان برسم.

.................................................


آن زنگ هشدار را انسان‌ها نشنیدند زیرا که فرکانس آن صدا اصلاً با گوش‌های آن‌ها مطابقت نداشت اما‌ میا شنید چون میا برگزیده بود چون او برگزیده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
- تو جادوگر احمق چی در اون‌ مغزت می‌گذرد‌؟فکر‌ کردی من نیاز به کمک‌ توی پست برای‌ پیدا‌ کردن‌ جفتم‌ دارم؟

- نه آلفا اتاش اشتباه برداشت کردین‌ این قصد را نداشتم‌ که بگویم‌ شما ناتوان‌اید اما جفت شما در خطر است.

حتی از یک کیلومتری هم می‌توانستی خشم نگاه اتاش را ببینی آن زن یا زیادی گستاخ و یا زیادی جسور بود

- تو آوازه‌ی شکنجه‌های اینجا را شنیدی می‌خوای آن‌ها را امتحان کنی؟

- آلفا آتاش من می‌توانم به شما ثابت کنم.

- دو روز وقت داری اگر اشتباه کرده‌باشی به خاطر این کارت عاقبت خوبی در انتظارت نیست.

- ممنون از این‌که بهم فرصت دادید آلفا آتاش اما برای این‌که ثابت کنم به همکاری شما نیاز دارم باید به مرز بین این‌جا و انسان‌ها بریم.

آتاش هیچ نمی‌خواست خود را با دردسر این‌که یک جادوگر در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پاییز پنهان

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/10/25
ارسالی‌ها
21
پسندها
38
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
زیاد با قنادی دور نبودم اما باید از کوچه‌های پیچ پیچی و قدیمی عبور می‌‌کردم‌ و این برای من که انرژی‌ام داشت تحلیل می‌رفت خیلی سخت بود.
داشتم به کوچه‌ی قنادی نزدیک می‌شدم که صداهایی را شنیدم و درست چند لحظه بعد از آن وسط یکی از کوچه‌ها افراد سیاهی پوشی را دیدم و ناگهان سیاهی من را در خود غرق کرد.

....................................................

- آلفا اتاش می‌توانید ببینید این گوی همان‌طور‌که مشاهده می‌کنید تصویر شما و این دختر را دارد نشان میدهد این یعنی جفت شما است.
می‌توانید برای اطمینان از سخنان من جادوگران دیگری را هم بیاورید تا این موضوع را تایید کنند.

صحبت‌های عجیب یک زن به همراه سردرد باعث شد از عالم خواب با وجود این‌که نمی‌خواستم بیدار شوم‌ و چشمان سنگینم را باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا