- تاریخ ثبتنام
- 17/10/25
- ارسالیها
- 21
- پسندها
- 27
- امتیازها
- 40
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
اخمهایش، چونان نقابی هراسانگیز، بر چهرهی پوریا اثر نهاده بود. در همان لحظه که کیوان او را برگردانده و به پیش میراند، آن اخمها گشوده شد و به پوزخندی دگرگون گردید. هیچ اثری از دروغ در این پسر نمیدید. از همان آغاز نیز میدانست؛ اما هنوز رشتهی امیدی درون دلش تاب میخورد.
نگاهش برای واپسین بار، بر پیکر بیجان زنی افتاد که بر برانکارد، به سوی آمبولانس برده میشدند. در آن لحظه، دستی از پارچهی سفید بیرون خورد. دستانی که دیگر توان و جانى در آنها باقی نمانده بود. اندوه و خشونت در این قتل را به روشنی نمود داشت. چنان که گویی نقاشی است که در آن زیبایی به نمایش درآمده باشد.
اما شعلهور شدن و درگیر عواطف گردیدن، تنها بر حرفهایگری او لطمه میزد. نه که ناپسند باشد؛ میتوانست او را درگیر...
نگاهش برای واپسین بار، بر پیکر بیجان زنی افتاد که بر برانکارد، به سوی آمبولانس برده میشدند. در آن لحظه، دستی از پارچهی سفید بیرون خورد. دستانی که دیگر توان و جانى در آنها باقی نمانده بود. اندوه و خشونت در این قتل را به روشنی نمود داشت. چنان که گویی نقاشی است که در آن زیبایی به نمایش درآمده باشد.
اما شعلهور شدن و درگیر عواطف گردیدن، تنها بر حرفهایگری او لطمه میزد. نه که ناپسند باشد؛ میتوانست او را درگیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر